عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 177
بازدید دیروز : 221
بازدید هفته : 177
بازدید ماه : 1051
بازدید کل : 76383
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 177
:: باردید دیروز : 221
:: بازدید هفته : 177
:: بازدید ماه : 1051
:: بازدید سال : 9879
:: بازدید کلی : 76383

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
تو مهربانتر از آنی
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 ساعت 1:25 | بازدید : 567 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 


 

 عکس های فانتزی منتخب از تنهایی دختران

 

به چشمهای نجیبت که آبرویم بود تو مهربانتر از آنی که آرزویم بود

تو مهربانتر از آن شاعری که در رویا میان کوچه شعرش به جستجویم بود

صریح و ساده بگویم یکی شبیهت نیست از این مجسمه هایی که چار سویم بود

از این مجسمه ها،آدم آهنی هایی که آنچه تاب ندارند های و هویم بود

زنی که گمشده در بین راه من بودم قبیله پشت سر و قبله روبرویم بود

مرددٌم بروم یا دوباره برگردم همیشه فاصله مضمون گفتگویم بود

منی که میوه عصیان باغ حوایم به چشمهای تو اما فرشته خویم بود

همیشه حرف دلم اینکه دوستت دارم کبوترانه ترین بغض در گلویم بود

و آرزوی من این بود مهربان باشی

تو مهربان تر از آنی که آرزویم بود

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شنبه 16 ارديبهشت 1391 ساعت 16:47 | بازدید : 625 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دوراندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

 

این دل درد آشنا دیوانه است

 

می روم شاید فراموشت کنم

 

با فراموشی هم آغوشت کنم

 

می روم از رفتن من شاد باش

 

از عذاب دیدنم آزاد باش

 

چون که تو تنهاتر از من می شوی

 

آرزو دارم ولی عاشق شوی

 

آرزو دارم بفهمی درد را

 

معنی برخوردهای سرد را

 

 


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
رفتن
شنبه 16 ارديبهشت 1391 ساعت 16:42 | بازدید : 570 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )


 

 

من از قصه ی زندگی ام نمی ترسم

 

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم

 

ای بهار زندگی ام

 

اکنون که قلبم مالامال از غم زندگیست

 

اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد

 

برگرد

 

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

 

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده

 

بدان که قلب من هم شکسته

 

بدان که روحم از همه دردها خسته شده

 

این را بدان که با امدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد

پس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مفهوم عشق....
شنبه 16 ارديبهشت 1391 ساعت 1:25 | بازدید : 567 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )


 

 


مفهوم عشق

 


از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .

از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است .

از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است .

از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد .

از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست .

از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد .

از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد .

از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود ندارد .

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود .

از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و مضارع ندارد .

از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می شود .

از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می گذارد.
از خودم پرسیدم عشق چیست؟گفتم …………………….
دوستت دارم تا اخرین نفس عزیزم

 

راستی تصویر بالا کاراکتر چینی سنتی به مفهوم عشق است

.

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شنبه 15 ارديبهشت 1391 ساعت 23:59 | بازدید : 651 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )


 

پرسید بخاطر کی زنده هستی؟

 

با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم

 

داد بزنم : به خاطر تو

 

بهش گفتم: بخاطر هیچ کس

 

پرسید: پس به خاطر چی زنده هستی؟

 

با اینکه دلم فریاد می زد به خاطر تو

 

با یک بغض غمگین

 

گفتم : به خاطر هیچ چیز

 

ازش پرسیدم: تو به خاطر کی زنده هستی؟

 

در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود

 

گفت: بخاطر کسی که به خاطره هیچ زنده است

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
وقتی دلم تنگ است که:
جمعه 15 ارديبهشت 1391 ساعت 23:50 | بازدید : 511 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 


چي بگم؟

باز بگم دوست دارم؟

باز بگم ديوونتم ؟

عاشقتم؟

چي بگم؟

ازعشق هميشه موندگار بگم؟

يا ازآرزوهاي محال؟

عشقي که من به تو دارم هميشه موندگاره

اما رسيدن به تو آرزوي محاله

تو بمون با دل خوشيهات

من ميمونم با دلواپسيهام ...

تو بمون با عشقه هميشه موندگار ..

من ميمونم باآرزوهاي محال.

دلم تنگ است برای طنین صدایت،

دلم تنگ است برای گرفتن آن دست های زمخت و پینه بسته،

دلم برای اشک هایت تنگ است.

هنوز هم دلتنگت هستم ، ، هنوز هم نتوانسته ام نبودنت را باور کنم، باز هم این زخم سر باز کرد ، باز غم نبودنت بر سرم هجوم آورد و تو را از میان خاطرات غبار گرفته ام بیرون کشید،اما افسوس که دیگر ......

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
جمعه 15 ارديبهشت 1391 ساعت 23:37 | بازدید : 607 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

خزان بنشست و گل با بادها رفت / چه آسان ميشود از يادها رفت . . .

پيري آن نيست که بر سر يزند موي سفيد / هر جواني که به دل عشق ندارد ، پير است . . .

بوي يوسف ميدهد پيراهنت ، پير کنعانم براي ديدنت . . .

گل يخ در زمستان تو هستم / اسير ناز چشمان تو هستم

مرا پرپر مکن با بي وفايي / که من مشتاق ديدار تو هستم . . .

از دوست چه ميماند در آينه فردا / جز حرف دل انگيزش ، جز خاطره اي زيبا . . .

در سکوت دادکاه سرنوشت / عشق بر ما حکم سنگيني نوشت

گفته شد دل ها از هم جدا / واي بر اين حکم و اين قانون زشت ؟!

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391 ساعت 20:8 | بازدید : 598 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 
 

خبر از من داری؟

خبر از دل تنگیهای من چطور؟

و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند

خبرش رسیده که مرده اند؟

هیچ سراغ دلم را میگیری؟

کسی گفته که نای عاشقی ندارد؟

کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟

مچاله ام از دلتنگی؟

آخ ... که هیچ کلاغی نساختیم میان هم

وجدان تو راحت

خبرهای من به تو نمیرسد ....

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
آن شب
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391 ساعت 20:3 | بازدید : 597 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

آن شبی که برایم پر از درد و دلتنگی بود به خاطر مي آورم ...

شبی که خستگی زندگی را از تمام وجودم احساس کردم ٬ یک شب پر از درد و دلتنگی ...

شبی که در آغاز با بغض غریبی آغاز شد اما تمام غم و غصه های دلم ٬ بغضم را شکستند و چشمانم

را...وادار به اشک ریختن کردند... اشکهایی که تمامی نداشتند ...

یک شب مهتابی ٬ در حالی که مهتاب نظاره گر چشمهای خیسم بود...

هر لحظه که خاطره های با هم بودنمان در خاطرم تکرار می شد دلم به درد می آمد...

هر قطره از اشکهایم به یاد هر کدام از خاطره های شیرین با هم بودنمان بود ...

یک شب تلخ بلند با یک عالمه دلتنگی ٬ سهم چشمهای بی گناهم بود...

دیگر هیچ امیدی به آن نداشتم که سحرگاه را ببینم ٬ دیگر دنیا را تیره و تار میدیدم...

و ای کاش تو در آن شب در کنارم بودی که ببینی .......


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خداجون
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391 ساعت 19:45 | بازدید : 613 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

خدا جون , گرمی دست آدما , دروغیه

 خدا جون , چشمای من , اسیر این شلوغیه

خدا جون , رنگو وارنگن آدما , جور واجورن

خدا جون , قولای این آدما کشک و دوغیه

من می خوام , دست نوازش بکشی روی سرم

من می خوام ترانه هاتو بشنوه , گوش کرم

خدا جون می خوام یه عاشقی باشم برای تو

که تو دستامو بگیری که دیگه هیچ جا نرم

خدا جون من پر از اشتباهمو و پر از بدی

چرا پس راه درستو , تو نشونم نمی دی ؟

خدا جون , گم شدم اینجا , نکنه ندیدمت ؟

آخ خدا جون , من دارم میشم شبیه خط خطی

من دارم حل میشم اینجا , دارم عادت می کنم

من دارم به هر کسی , عرض ارادت می کنم

این مترسکا دارن , قلبمو , آتیش می زنن

آره من دارم , همین ها رو زیارت می کنم

خدا جون , نمی کشی دست نوازش رو سرم ؟

پس چرا بهم نمی گی که کنارشون نرم ؟

آخه عشقی , که دارن این آدما , قلابیه

شایدم گفتی بهم , من نشنیدم , که کرم ...

کاشکی بارون , منو میشستو و میبرد از رو زمین

من می خوام تازه بشم , خب تازگی , یعنی همین

خدا جون , چیز زیادی دارم از شما می خوام ؟

خدا جون , تورو خدا , یه کم با من حرف بزنین ...

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سرگذشت دل عاشق
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391 ساعت 19:41 | بازدید : 522 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

قفسه سينه که ديدی؟! اگه نديدی ايندفعه دقت کن ، آخه اين قفسه سينه يه

حکمتی داره.خدا وقتی آدم رو آفريد،سينش قفسه نداشت.يه پوست نازک

بود رو دلش. يه روز آدم عاشق دريا شد.اونقدر که با تموم وجودش

خواست تنها چيز با ارزشی که داره بده به دريا...
پوست سينشو دريد و قلبش رو کند و انداخت تو دريا. موجی اومد و نه

دلی موند و نه آدمی.خدا...... خدا دل آدم رو از دريا گرفت و دوباره

گذاشت تو سينش.آدم دوباره آدم شد.ولی......امان از دست اين آدم.دو روز

بعد،آدم عاشق جنگل شد.دوباره پوست نازک تنش رو جر داد و دلش رو

پرت کرد ميون جنگل.......باز نه دلی موند و نه آدمی
خدا ديگه کم کم داشت عصبانی می شد.يه بار ديگه دل آدم رو برداشت و

گذاشت سرجاش تو سينش.اما......اما مگه اين آدم،آدم می شد؟؟!!!!اين

بار سرش رو که بالا کرد، يه دل که داش هيچی،با صد دلی که نداشت

عاشق آسمون شد........... همه اخم و تخم خدا يادش رفت و دوباره

پوست سينشو جر داد و دلش رو پرت کرد ميون آسمون...دل آدم مثل يه

سيب سرخ قل خورد و قل خورد تا افتاد تو دامن خدا. نه ديگه..........خدا

گفت..........اين دل ديگه واسه آدم دل نميشه.....آدم دراز به دراز،، چشم

به آسمون، رو زمين افتاده بود. خدا اينبار که دل رو گذاشت

سرجاش،بس که از دست آدم ناراحت بود،يه قفس کشيد که

ديگه...آها .....ديگه.....بسه...... آدم که به خودش اومد،ديد ای دل

غافل........ چقدر نفس کشيدن براش سخت شده.....چقدر اون پوست

لطيف رو سينش سفت شده...دست کشيد رو سينشو وقتی فهميد چی شده

يه آهی کشيد.....يه آهی کشيد همچين که از آهش رنگين کمون درست

شد...

بعد هی آدم گريه کرد،آسمون گريه کرد...روزها و روزها گذشت....آدم با اون قفس

سنگين_ خسته و تنها_ رو زمين سفت خدا_ قدم ميزد،اشک می ريخت. آدم بيچاره،

دونه دونه اشکاشو که می ريخت رو زمين و شکل مرواريد می شد رو برميداشت و

پرت ميکرد طرف خدا تو آسمون تا شايد دل خدا واسش بسوزه و قفس رو

برداره....اينطوری بود که آسمون پر از ستاره شد... ولی خدا دلش واسه آدم نسوخت که .

خلاصه يه شب آدم تصميم خودش رو گرفت...به چاقو برداشت و پوست سينشو پاره

کرد.ديد خدا زير پوستش يه ميله های محکمی گذاشته.....دلشو ديد که طفلی مثه

يه گنجشک اون زير ميزد و تالاپ تولوپ ميکرد.... انگشتاشو کرد زیر همون میله ای

که درست رو سينش بود و با همه زوری که داشت اونو کند. آآآآآآخ خ خ..........اونقدر

دردش اومد که ديگه هيچی نفهميد و پخش زمين شد

خدا از اون بالا همه چيزم نگاه کرد و دلش واسه آدم سوخت و استخونو برداشت و

مالید به آسمون و جنگل و دريا. يهو همون تيکه استخون رو هوا چرخيد و چرخيد_

رقصيد و رقصيد _...آسمون رعد و برق زد.....دريا پر شد از موج و توفان......درختای

جنگل شروع کردن به رقصيدن..... همون تيکه استخون، يواش يواش شکل گرفت و

شد يه فرشته.....يه فرشته با چشای سياه مثل شب آسمون.

اومد جلو و دست کشيد رو چشای بسته آدم.... آدم که چشاشو وا کرد ، اولش

هيچی نفهميد.هی چشاشو ماليد و ماليد و هی نگاه کرد.....فرشته رو که ديد.....با

همون يه دلی که نداشت، نه، با صد تا دلی هم که نداشت عاشق فرشته شد....

همون قد که عاشق آسمون و جنگل و دريا شده بود.....نه.... خيلی بيشتر...

پا شد و فرشته رو نگاه کرد.دستش رو برد گذاشت رو دلش، همونجا که استخون رو

کنده بود.خواست دلشو در بياره و بده به فرشته ، ولی دل آدم که از بين اون ميله ها

در نمی اومد........بايد دو سه تا ديگه از اونها رو هم میکند. تا دستشو برد زیر

استخون قفسه سينش، فرشته يواش يواش اومد جلو.....دستاشو باز کرد و آدم رو

بغل کرد..

سينش رو چسبوند به سينه آدم........خدا از اون بالا فقط نگاه کرد، با يه لبخند رو

لباش... آدم فرشته رو بغل کرد..دل آدم یواش يواش نصف شد و آروم آروم خزيد تو

سينه فرشته خانوم.فرشته سرش رو آورد بالا و تو چشای آدم نگاه کرد...آدم با

 

چشاش می خنديد...... فرشته سرشو گذاشت رو شونه آدم و چشاشو بست..

آدم يواشکی به آسمون نگاه کرد و از ته دلش دست خدا رو بوسيد.... اونجا بود که

برای اولين بار دل آدم احساس آرامش کرد.... خدا پرده آسمون رو کشيد و آدمو با

فرشتش تنها گذاشت.....من هم همه آدمها رو بافرشتشون تنها ميذارم..... خوش به

حال آدم و فرشتش



 

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
کاش میشد....
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391 ساعت 19:35 | بازدید : 547 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 

ای کاش نفسم بودی ... حتی نفس آخر
ای کاش که عشقت بود تنها هوسی در سر

 

 

 

 

ای کاش که قلب تو از جنس دلم می شد
یا ذره ای در قلبم از عشق تو کم می شد

 

من اون بغضم که پیش غم سر تعظیم نمیارم
من اون ابرم که بر هیچکس به جز همدم نمیبارم

 

من اون نازم که با هرکس سر صحبت نمیشینم
من اون دردم که غیر از تو همدرد نمیبینم

 

اگر فانوس و بی نورم ... اگر دلگیر دلگیرم
من آن کوهم که جز خورشید در آغوش نمی گیرم

 

اگر خوابم بدون در خواب به رویای تو بیدارم
من آن عشقم که بر هیچکس به جز تو رو نمیارم

 

ای کاش نفسم بودی ... حتی نفس آخر
ای کاش که عشقت بود تنها هوسی در سر

ای کاش که قلب تو از جنس دلم می شد
یا ذره ای در قلبم از عشق تو کم می شد


 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یادتو سیاوش قمیشی رو عشقه
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391 ساعت 18:45 | بازدید : 604 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 
پرسه
 


بارونو دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی
وقتی که بارون میباره
بارونو دوست دارم هنوز
بدون چتر و سرپناه
وقتی که حرفای دلم
جا میگیرند توی یه آه


شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون


بارونو دوست داشتی یه روز
تو خلوت پیاده رو
پرسه پاییزی ما
مرداد داغ دست تو
بارونو دوست داشتی یه روز
عزیز هم پرسه ي من
بیا دوباره پا
به پام
تو کوچه ها قدم بزن


شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
قهوه
شنبه 9 ارديبهشت 1391 ساعت 22:9 | بازدید : 557 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 
 

حکایت رفاقت من با تو ،
              

  حکایت "قهوه" ایست ،
   

  که امروز به یاد تو ... ...
               

تلخِ تلخ نوشیدم !
    

که با هر جرعه ،
          

... بسیار اندیشیدم ،
    

   که این طعم را دوست دارم یا نه ؟!
   

   و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن ،
   
 

    که انتظار تمام شدنش را نداشتم !
                         

و تمام که شد ،
                                   

فهمیدم ،
                                   

   باز هم قهوه می خواهم !
                                                             

حتی ،
                                                           

       تلخِ تلخ !

 

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چقدر...
شنبه 9 ارديبهشت 1391 ساعت 19:46 | بازدید : 527 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسیدچرا نگاه هایت 

 

آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ای دل
جمعه 8 ارديبهشت 1391 ساعت 19:34 | بازدید : 570 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

ای دل بی یارم تنها کسم کارم دیدی ازم دل کند اون که دوستش دارم
اون که یه عمری بود غصشو میخوردم دیدی چه راحت گفت من تو دلش مردم
ای دل غمگینم دیدی چه بی رحمه معنی احساسو دیدی نمی فهمه
ای دل غمگینم دیدی چه بی رحمه معنی احساسو دیدی نمی فهمه
رفت وشدم تنها اما خوب میدونم نیست اون تنها من دیگه از امشب هر شب مهمونی دارم با غم ها
آخ که چقدر تنهام سرد چقدر دستام سر شده صبر من مثل اونو میخوام
ای دل غمگینم دیدی چه بی رحمه معنی احساسو دیدی نمی فهمه

 

 

رفت وشدم تنها اما خوب میدونم نیست اون تنها من دیگه از امشب هر شب مهمونی دارم با غم ها

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
طفلکی دل ساده من!
جمعه 8 ارديبهشت 1391 ساعت 19:26 | بازدید : 583 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 
خواستم بگویم طفلکی دل ...

اما چه بگویم که دلی نیست ...
خواستم بگویم طفلکی روح ...
دیدم آن هم نیست ...
خواستم بگویم طفلکی تو ...
دیدم تو هم نیستی ...

 

 

 

 

 

 

دیگر خواستم نگویم ... هیچ نگویم ... وقتی هیچ نیست ...


 

 

رفتی ؛

از " خواب و خیال "

" خیال " را گذاشتی برای من

و " خواب " را با خودت بـُـردی ...

فکر نکردی من این شب ها را

با " خیال " ِ تو

بدون ِ " خواب "

 

چگونه سر کنم ؟! ...

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
جمعه 8 ارديبهشت 1391 ساعت 19:24 | بازدید : 562 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

من نمیتونم بخوابم ،چه جوری تو خوابه خوابی؟ ،

میشه عاشقت بمونم ؟ ،چه سواله بی جوابی

من فراموشت نکردم ، تو فراموشم که کردی

اینهمه واسه تو مردم ، تو یکبارم تب نکردی

عمر این روزا کوتاست ، خوشی این دورو براست

هرچی غصه ست واسه من ، خنده ها ماله شماست

کاش میدونستی چقدر ، تو دلم جات خالیه

دیگه باورم شده ، زندگی یه بازیه

من و شرمنده نکن ، من و شرمنده نکن

نه دیگه بیشتر از این ، منو بازنده نکن

نه ، منو شرمنده نکن ، منو شرمنده نکن

نه دیگه ، بیشتر از این، منو بازنده نکن

تو کجایی که ببینی ، چه سیاهه روزگارم

دل به هیچکسی ندادم ، با اینکه تورو ندارم

من از این زمونه سیرم ، شایدم این روزا بمیرم

تو قشنگتر از همیشه ، من همون جوونه پیرم

من و شرمنده نکن ، من و شرمنده نکن

نه دیگه بیشتر از این ، منو بازنده نکن

نه ، منو شرمنده نکن ، منو شرمنده نکن

نه دیگه ، بیشتر از این، منو بازنده نکن

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دیگه بسته
جمعه 8 ارديبهشت 1391 ساعت 19:17 | بازدید : 589 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 
ديگه از خستگي هام خسته شدم
ديگه از بستگي هام بسته شدم
مي زنم تيغ به بند بستگي
مگه آزاد بشم ز خستگي
بسه تنهايي ديگه توي قفس
بسه اين قفس بدون هم نفس
ديگه بسه تشنگي بدون آب
خوردن فريب و نيرنگ سراب
واسه هركي دل من تنگ مي شه
تا مي فهمه دلش از سنگ مي شه


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
جمعه 8 ارديبهشت 1391 ساعت 19:11 | بازدید : 588 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )


 

 

قانون تو تنهایی من است

و تنهایی من قانون عشق

و عشق ارمغان دلدادگیست

و این سرنوشت سادگیست

چه قانون عجیبی

چه ارمغان نجیبی

و چه سرنوشت تلخ و غریبی

که هر بار ستاره های زندگیت را

با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره ی امید کنی

و خود در تنهایی و سکوت

با چشمهای خیس از غرور

پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی

و خموش و بی صدا

به شادی ستاره های از تو گشته جدا

دل خوش کنی

و باز هم تو بمانی و ...تنهایی و...دوری

و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری..........!

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دلم برات تنگه...
جمعه 8 ارديبهشت 1391 ساعت 16:59 | بازدید : 655 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند…

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…

دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…

دلم برای تو تنگ است

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نخواست
جمعه 8 ارديبهشت 1391 ساعت 16:49 | بازدید : 559 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه بی گمان برسد

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به انکه دوست ترش داشته به ان برسد

رها کنی برود تا دو پرنده شوند

خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد

گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که نه ... ! نفرین نمی کنم که مبادا

به او که عاشقش بودم زیان برسد

خدا کند که این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط ان زمان برسد


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سلطان احســــــــــاس مجید خراط ها
جمعه 8 ارديبهشت 1391 ساعت 16:28 | بازدید : 552 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
 

 

 

بی تو این روزای روشن واسه من تاریک و تاره


وقتی بی تو تک و تنهام زندگیم معنا نداره


از همون روزی که رفتی دل به هیچ کسی ندادم


فکر میکردم می رسی یه روز تو بی کسیم به دادم


گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله


دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیاله


لحظه های آخر تو توی قلب من می مونه


هیشکی مثل من بلد نیست

قدر چشماتو بدونه قدر چشماتو بدونه...

 


رفتی و چشمای خیسم یادگاری از تو مونده

 


بی وفاییات هنوزم تو رو از دلم نرونده


چشم به راه تو می مونم تا که برگردی دوباره


می ترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره


گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله


دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیاله

 


رفتی اما خاطراتت توی قلب من می مونه

 


هیشکی مثل تو بلد نیست دلمو بسوزونه


تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو می مونم

 


تو دیگه رفتی که رفتی نمیای پیشم می دونم

 


اما هر کجا که هستی منو تو دلت نگه دار


با چشای خیس و گریون من میگم خدا نگهدار...


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بر گرد...
جمعه 8 ارديبهشت 1391 ساعت 16:11 | بازدید : 532 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 


 

بي تو اين عشق غريب است ، بهارم! برگرد

اين همه فاصله آيد به چه کارم؟ برگرد

آسمان خسته تر از من ، وَ من از رفتن تو

پُرم از ابر ، که همواره ببارم ، برگرد

سهمم از شعر ، فقط گريه شده ، ماه ِ غزل !

ها . . . دگر خاطره از خنده ندارم ، برگرد

صبر باراني من را که خزان دزديده ست

قدر اين پنجره من تاب نيارم ، برگرد

تا کجا شعله به دفتر بنگارم؟ برگرد

بي تو اينجا قفسي تنگ تر از خاطره هاست

من ِ ققنوس صفت سوختم از تنهايي

بي تو اين عشق غريب است بهارم ! برگرد


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391 ساعت 12:0 | بازدید : 563 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

دوباره تنها شدم. دوباره دلم هوای تو را کرده است.

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم .

دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند، برای تو نامه بنویسم .

و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.

می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفتر هایم خالی بمانند و حرفای ناگفته ام هرگز به دیا نیایند.

می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه سرود قلبم را نشنود.

می ترسم نتوانم بنویسم و آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود .

دوباره شب ، دوباره تپش این دل بی قرار....

دوباره شب ، دوباره تنهایی

و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های دنیا پر نمی شود .

دوباره شب، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته است .

دوباره شب ، دوباره تنهایی ، دوباره سکوت
و دوباره من و یک دنیا خاطره...

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391 ساعت 15:17 | بازدید : 562 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 
راستی الان٬عزیز من سرِت رو شونه ی کیه؟
 
صدای خنده های تو الان تو خونه ی کیه؟
 
روزای خوب زندگی٬تمومشون سهم تو شد
 
میگفتی راهمون جداست
 
آخرشم حرف تو شد
 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
من مرده ام...
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391 ساعت 20:52 | بازدید : 534 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

این شعرها دیگر برای هیچکس نیست.نه

 

 

در دلم انگار جای هیچکس نیست

 

 

انقدر تنهایم که حتی درد هایم

 

 

دیگر شبیه درد های هیچکس نیست

 

 

حتی نفس های مرا از من گرفتند

 

من مرده ام در من هوای هیچکس نیست....

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 3 ارديبهشت 1391 ساعت 13:14 | بازدید : 575 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

دیگه ازین زندگی خسته شدم...

از وقتی که دوره ی بچگی رو گذروندم شب و روزم یکی شده و همش سختی کشیدم...

اونم به تنهایی....

الان فقط ارزو دارم بمیــــــــــرم

و واسه همیشه چشمامو روی این جهنم ببندم چون فقط مرگ می تونه واسه دردهای دلم مرهم باشه....

پس هر چی زودتر اون فرشته های نجاتت رو واسه من بفرست چون می خوام ازین به بعد با تو باشم

واسه اینکه تو همیشه با من بودی........

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0