.jpg)
خدایا...
خدایا چه احساس قشنگی دارم وقتی شروع هر نوشته ای با اسم تو باشد
وقتی دل با عشق و خرد همراه بشه دست ناامیدی ازش کوتاه میمونه
ولی حالا میخوام فریاد بزنم داره من رو انکار میکنه
میخوام بهت بگم چطور یک آرزو خودشو خاطره کرد؟
همه میگن امید به آینده...آینده؟...
خدایا مگه امروز من آینده دیروزم نیست
پس چرا از آینده هم خیری ندیدم؟
دیگه میخوام نامه های فردا رو
نخونده تا بزنم و بزارمش یه گوشه
تا دیگه حتی آینده ای هم نداشته باشم
دیگه زندگی بین زنده ها خیلی برام کهنه شده
میخوام خودمو بین مرده ها جا بزنم و برم
شدم مثل عاشقی که میخواد چیزی بگه
ولی سروکاری با عشق نداره
وشاید تنها کسی که درکی از
مفهوم حرفاش داره خودش باشه
خدایا فقط اذت میخوام
هیچوقت از حرفهایی که میزنم
پشیمونم نکنی یا حق

ولی امشب هم با همه شبها فرق داره
امشب تنها تر و پر غصه تر از بقیه شبها اومدم
خدایا بازم دلم گرفته از این همه ناملایمات روزگار 
خدایا چرا سرنوشت ما رو میبره به جاهایی که خودمون حتی تو خواب اون جاهارو نمی بینیم . آخه چرا ؟؟؟؟؟
امشب خیلی غمگینم - امشب دلم میخواد تا صبح بگریم و وقتی از شوری اشکم به خواب رفتم
دیگر طلوع خورشید فردا را نبینم . طلوعی که شاید خیلی ها آرزوی دیدن اون رو دارن .
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا چرا صدامو نمیشنوی .
چرا ؟
خدایا دلم گرفته از بی وفایی یاری که همیشه در عطش دیدارش می سوختم
دیگه خنده واسم معنی نداره
دلم گرفته از یادآوری لحظات عاشقانه ای که همیشه میترسیدم آنرا به زبان آورم تا نکنه چشم روزگار اون رو چشم بزنه .... دلم گرفته دلم گرفته
مگه تو نگفتی دوستم داری پس چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تنهام گذاشتی ؟خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
به ادامه مطلب هم سری بزنید
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...