عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 2270
بازدید کل : 75319
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 15
:: بازدید ماه : 2270
:: بازدید سال : 8815
:: بازدید کلی : 75319

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
برای تو
جمعه 15 دی 1391 ساعت 17:14 | بازدید : 523 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

قلبم را ادامه میدهم

 

آنقدر میروم تا به تو میرسم

 

قلم را در دست میگیرم

 

و از تو مینویسم

 

از تویی که همه ی وجود من هستی

 

تویی که خودِ خودِ منی

 

میدانی؟

 

وقتی که نیستی نفس در سینه ام برای بالا امدن جان میکند

 

قلبم طاقت ضربات محکمی که به دیواره های زندانش میخورد را ندارد

 

وقتی تو نیستی تیک تاکِ ساعت پتک محکمیست بر سرم

 

اما...

 

همین که میایی

 

همین که میگویی

 

همین که مرا میخوانی

 

همین که هستی

 

کافی است برای دوباره جان یافتنم

 

تو که میایی دم و بازدمم میشوی و دیگر نفس هایم ارام و شمرده اند

 

تو که می آیی تپش قلبم میشوی و ضربات ارام قلبم نوازشگر سینه ام میشوند

 

تو که می آیی گذر زمان برایم بی معنی میشود چرا که هر دم با منی

 

همدمم !!!

 

میدانم و میدانی

 

که در بند بند وجودم نام زیبایت و حس بودنت رخنه کرده ست

 

با تو به تمام تاریکی های پشت سرم پشت پا میزنم

 

در تو روشنایی امید به فردایم موج میزند

 

کنار تو صدای خنده هایم تا آسمان تا ابر تا خورشید تا نور ؛ تا بیکران میرود

 

آرامش قلبم؛ امید اینده ام؛همنفس دلتنگی هایم... با تو تا خودِ خدا میروم

 

 


|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
دلم گرفته ای خدا دنیا برام یه زندونه
سه شنبه 12 دی 1391 ساعت 8:47 | بازدید : 529 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

دلم گرفته ای خدا دنیا برام یه زندونه

ببین تو این دنیای تو کسی با من نمی مونه

می خوام بگم خسته شدم از این همه غریبه ها

چرا نمی شه من بیام پیشه تو ای خدا خدا

به من می گفت دوستم داره اما حالا می گه برو

دیگه حالا تنها شدم دلم گرفته ای خدا

کاشکی می شد بهت بگم که من چقدر دوستش دارم

اما نمی دونم چرا اون دیگه دوستم نداره

میگه که من دوست دارم این کارا واسه خودته

نمی خوام این محبت که با یه دنیا غم باشه

دیشب تا صبح زار می زدم چرا که این طوری شده

حالا می خوام من بمیرم که شاید تورو ببینم

 


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
قوی
سه شنبه 12 دی 1391 ساعت 8:24 | بازدید : 600 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد


 

فريبنـده زاد و فريبـا بميرد


 

 

شب مرگ از بيـم آنجا شـتابد


 

كز مرگ غافل شود تا بميرد


 

 

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب


 

كه خود در ميان غزلها بميرد


 

 

گروهي برآنند كه اين مرغ شـيدا


 

كجا عاشقي كرد ،آنجا بميرد


 

 

شب مرگ از بيـم آنجا شـتابد


 

كز مرگ غافل شود تا بميرد


 

 

من اين نكته گيرم كه باور نكردم


 

نديدم كه قويي به صحرا بميرد


 

 

چو روزي ز آغوش در يا برآمد


 

شبي هم در آغوش دريا بميرد


 

 

تو درياي من بودي آغوش باز كن


 

كه مي خواهد اين قوي زيبا بميرد


 




 

 

 


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سخت ترين ديدار
جمعه 8 دی 1391 ساعت 14:52 | بازدید : 568 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )


  

سخت ترين ديدار ، ديدار اوني که به جاي همه عشقي که بهش دادي يه قلب زخمي برات يادگار بذاره و تو

نگاش کني و بازمثل روز اول دلت بلرزه و حس کني هنوزم دوستش داري.

بخواي همه تنهايي رو که به اميد دوبارش تحمل کردي تو گوشش فرياد کني اما حتي نتوني ، به چشماش

نگاه کني که بفهمه با همه بديهاش هنوزم باهمه قلبت دوستش داري


خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ي خاطراتم رو انداختم يه گوشه اي و گفتم : فراموش ؛ يه چيزي ته قلبم خنديد و گفت : يادمه


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نسل بوسه های ممنوع.........
دو شنبه 4 دی 1391 ساعت 15:58 | بازدید : 521 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 

من یک دختر هستم

من نمیخواهم عاشق باشم

من دخترم ولی پر از دردم

من دخترم ولی غمگینم

دردم را کسی نمیفهمد

به من تهمت زده اند که عاشق شده ای

نمیدانند که ع........ من زمینی نیست

حتی از به زبان آوردنش میترسم

من دخترم ولی حساسم

مدتهاست که از پیشم رفته ای

عاشق نیستم

دردم چیز دیگری است

دردم را کسی نمیفهمد

خدایا خواستی عذابم بدهی

ابزار کارت  عشق نباشد

 نمیدانم چرا نمیخواهی زمینی بمانی

آسمان هم جایه خوبیست ولی جای من نیست

عاشق نیستم

ولی درد فراق را چشیده ام

عاشق نیستم

ولی درد تنهایی رو فهمیده ام

ما از نسل بوسه های ممنوعیم

پس مرا ملامت نکنید که عشق را نفهمیدم

ما عشق را

 

 ما عشق را میان لب های هم پنهان کرده ایم

 تا نمیرد

 

میخواهم خرابش کنم و بگویم

من فهمیده ام

که تو هم از من عشق و عاشق نمیخواستی

تو....................

بازیچه میخواستی


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
یک شنبه 3 دی 1391 ساعت 23:35 | بازدید : 577 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  

خيلي سخته دلتنگ يه نفر باشي اما اون دل نداشته باشه

.

 خيلي سخته رفتنشو ببيني اما غرورت اجازه نده بگي نرو.

 خيلي سخته دستشو تو دست يكي ببيني و اشك تو چشات حلقه بزنه اما نخواي واسش گريه كني.

 

خيلي سخته بهت بگه دوست دارم اما بعد از مدتي اينو به يه نفر ديگه بگه..

 خيلي سخته


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
از کدامین لحظه
یک شنبه 3 دی 1391 ساعت 23:30 | بازدید : 525 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  

از کدامین لحظه دیدار بگویم...؟نمیدانم!

چون همه لحظه هایش مانند رویایی شیرین زودگذر بود...

همچو رویایی که آن زمان که از خواب بیدار میشوی...

حسرت میخوری کاش بیدار نمیشدم...

همه لحظاتش زود گذشتند زودتر از زود...

ولی خاطراتش تا ابد در کلبه ذهنم لانه کرد...

میدانم که میدانی...

میدانی که حتی وقتی در کنارت سکوت کرده بودم سکوتم پر از احساس بود...

احساسی که زبانم چون نمیتوانست گوینده آن باشد...

همچو ن بچه ای در گوشه ای ساکت مانده بود...

ساکت و بی صدا ولی در دلش میگفت کاش میتوانستم بگویم..

کاش میتوانستم بگویم دوستت دارم...

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
رویا .....
پنج شنبه 30 آذر 1391 ساعت 11:20 | بازدید : 526 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  

 

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود

با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند

و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

بانوی دریای من...

کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

 

 


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
سلام توجه کردید ما هیچ عوض نشدیم
چهار شنبه 29 آذر 1391 ساعت 21:20 | بازدید : 537 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

  

 من هم مثل شما ، مثل همه باور ندارم که دنیا ;کمتر از چند روز دیگه تموم میشه
ولی یه نکته هست که خیلی جالب و خیلی وحشتناکه ....
هیچ کس حاضر نشد کوچکترین تغییری تو رفتارش ایجاد کنه.....
هیچ کس حاضر نشد 1 درصد احتمال بده ......
همه هنوز به شکستن دل همدیگه ادامه میدیم و خودمون رو بی تقصیر میدونیم...
همه هنوز یه عالمه حرف تو دلمون مونده....
همه هنوز اونایی که دوستمون دارن رو تو انتظار محبتمون نگه داشتیم......
هنوز تو خیلی از مواقع که میتونستیم به کسی کمک کنیم کوتاهی میکنیم...
هیچ کس یه ذره از غرورش کوتاه نیومد........
و.......
نه تو این یک سال که این بحث داغ بود نه حتی تو این یک ماه و نه حتی تو این چند روز .....
مهم نیست این قضیه واقعی باشه یا شایعه ولی مثل یه امتحان بزرگ عمل کرد که ما آدما هممون گند زدیم.....


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
حرفهایی برای گفتن
چهار شنبه 29 آذر 1391 ساعت 15:59 | بازدید : 558 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/15.jpg

 

بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود

چه بیقرار بودی زودتر بروی

از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شدی

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/16.jpg

 

هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه

ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنه...

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/17.jpg

 

خدایا این روزها خیلی تنهام...بیا باهم قدم بزنیم...سیگار از من، بارون از تو!

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/18.jpg

.

کودک که بودم تاب بازی بهانه خنده های بلندم بود

حالا که بزرگ شدم اما...

چه بی تاب شده ام....

 

شکلک هستی

 

 

خیلی سخته خواب کسی رو ببینی که  دیگه نمیتونی تو واقعیت ببینیش...

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/20.jpg

 

"مــــن" بـــه " تــــو"  بستگی دارم...

حالا من را از خودت بپرس

 

شکلک هستی

 

ما به هم نمیرسیم

اما

بهترین غریبه ات می مانم

که تو را همیشه دوست خواهد داشت

 

 شکلک هستی

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/1.jpg

 

این روزها زیادی ساکت شده ام

حرفهایم نمیدانم چرا به جای گلو،

از چشمهایم بیرون می آیند...

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/2.jpg

 

گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم

حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم

 

شکلک هستی

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/3.jpg

 

اشتباه از شما نبود!
تقصیر من هم نبود!
به جان مادرم
خودکشی هم نبود

زنگ که زدم
اشتباهی
پنجره را
جای در باز کرد

گفتم از شیراز نامه دارید
به جای پله‌ها
باز اشتباهی
مثل پرنده‌ها از پنجره پرواز کرد.


  شکلک هستی 

 

 

http://up09.persianfun.info/img/91/9/Namayeshe%20Ehsas%205/4.jpg

 

اینکه میدونی فردا قراره چه اتفاقهایی برات بیفته ، غمگینه ... 

 


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب ...
خسته شدم ......
دو شنبه 27 آذر 1391 ساعت 12:7 | بازدید : 555 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس

که
این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس

که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم

... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم... می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه

هایت را ببوسم...خسته شدم بس که تنها ایستادم


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
امید
شنبه 25 آذر 1391 ساعت 21:37 | بازدید : 541 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

شمع ها به آرامی می سوختند ، فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن ها را 

بشنوی

اولی گفت : من صلح هستم ! با وجود این هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد

. من معتقدم

که از بین می روم . سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت .

 دومی گفت : من ایمان هستم ! با این وجود من هم ناچاراٌ مدتی زیادی روشن نمی مانم .

بنابراین معلوم

نیست که چه مدت روشن باشم وقتی صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و شعله اش

را خاموش کرد

شمع سوم گفت من عشق هستم ! و آن قدر قدرت ندارم که روشن بمانم مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت

مرا درک نمی کنند آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین کسانشان را هم فراموش می کنند و

کمی بعد او هم

خاموش شد .

 
ناگهان ...

 پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را دید و گفت :

چرا خاموش شده اید ؟ قرار بود شما تا ابد بمانید و با گفتن این جمله شروع به گریه کردن  کرد .

سپس شمع چهارم گفت : نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانیم شمع های دیگر را

دوباره روشن

کنیم . من امید هستم !

کودک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد .

چه خوب است که شعله امید هرگز در زندگیتان خاموش نشود .

هر یک از ما می توانیم امید ، ایمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداری کنیم.


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
امروز یکم دیر کردم
جمعه 24 آذر 1391 ساعت 17:45 | بازدید : 514 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

http://www.naghmeh.com/Naghmehcard/images/nature/B01.jpg



امروز یکم دیر کردم ، دیرتر از هر روز ......

رنگ آسمون تاریک تر از گرگ و میش شده ، سو سویه زرد رنگ

چراغ ها به تاریکی شب نما دادن ، چراغ تیره برق های خیابون

 روشن شدن و
خیابون یه جلوه تازه از زیبایی رو تن کرده ،

قسمتی تاریک و
قسمتی روشن و تکراره قدم ها

خیلی خسته ام ، خسته تر از همیشه ....

قدم هامو آهسته برمیدارم و پاهامو روی زمین میکشم ،

هیاهوی عجیبی بین تمام عابرهاست ، نمیدونم این همه

عجله به کدامین مقصده ؟ چقدر ما آدما با هم غریبیم ، چقدر

به هم بی تفاوتیم قدم هام سسته و یه سوزی تو هوا هست ،

کیفمو رو دوشم جا به جا میکنم

و دستامو تویه جیبم میبرم و سرمو میدزدمو به شالم پناه میبرم

چیزی تا آخر این خیابون نمونده، سروصدا کمتر شده

به آخر خیابون میرسم و شروع خیابون فرعی .

سرمو بالا میگیرمو نگاه میکنم مثل همیشه آروم و صبور و ساکت .

سرمو پایین میندازمو با هر قدمی که برمیدارم سنگ کوچکی رو به جلو

هل میدم و سنگ هم میره و زیر انبوه برگ های پاییزی قایم میشه

تو سکوت محض خیابون فقط صدای خش و خش برگای زرد و

سرخ درختاست و شرشر آب توی جوی کوچیک کنار خیابون و

صدای موسیقی باد تو گوش شهر .

باد با رقص شلاقیش لا به لای درختان پاییز زده میپیچه و

برای رقصیدن برگ های زرد شده موسیقی از درد مینوازه و

این برگای زردن که رقص کنان از شاخه

جدا میشند و آروم آروم میانو روی زمین مینشینند و نته آخر رو با

خورد شدنشون مینوازن و این موسیقیه طبیعت رو کامل میکنند .

به وسط خیابون رسیدم  ، به درخت بیده پیر .

و تمام خاطرات مثل یه فیلم از نظرم میگذره ، دلم میخواد

یه باره دیگه زیر درخت بید رویه نیمکت قدیمی بشینم .

روی نیمکت نشستم ، یه آرامش ، یه غم ، یه قطره اشک و

تمام خاطرات سوخته

چشمامو بستم و تو حال خودمم ، صدای خش خشه برگ به

گوشم میرسه خیلی خشنه  افکارمو بهم میریزه ، چشمامو باز

میکنم و یه سایه با قدی بلند و هیکلی درشت روبه روم ایستاده ،

یه لرزشی به وجودم رخنه میکنه

نمیدونم چی باید بگم ، بهت زده فقط نگاه میکنم و یه صدای آشنا !!!!

میگه میتونم بشینم ؟

 


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نداشت
جمعه 24 آذر 1391 ساعت 17:36 | بازدید : 530 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 
 

حيف اين خسته ، محرم اسرار نداشت . . .


 

 

 

شعر تنهايي من قافيه انگار نداشت


دل بيچاره من همدم و غمخوار نداشت


من همان خسته ترين آدم دنيا بودم


 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بسوخت
سه شنبه 21 آذر 1391 ساعت 22:33 | بازدید : 533 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

   


سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت


تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت


جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت


سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع


دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت


آشنایی نه غریب است که دلسوز من است


چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت


خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد


خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
زغال
سه شنبه 21 آذر 1391 ساعت 22:24 | بازدید : 615 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  
 

باز هنگام سحر قلمي از تكه زغالي مانده از آتش شبي سرد

ميلغزد بر روي تن سرد و بي روح ورق.

و باز هم ردي از سوز دل بر روي خط هاي يخ زده كاغذ مينويسد.

وباز قصه پر غصه تكرار  ....

روزي درختي بودم تنومند و زيبا ، قدي كشيده

و شاخ و برگ تماشايي داشتم .

عاشق شدم . . . !!!!

عاشق صداي خوش هيزم شكن . . . !!!

و تن خود را بي آلايش تقديم بوسه هاي درد آور

تبر او كردم و چه راحت شكستم ، بي صدا خورد شدم ،

چه دير فهميدم بي رحم است دل سنگ هيزم شكن

و سخت تر تبر او كه سوزاند تنم را ، حالا ديگر زنده نبودم

درخت نبودم ، در چشمان سرد او فقط هيزم بودم و بس

سرنوشتم چه بود ؟

حالا كه نه درخت بودم و نه سايه اي داشتم و نه ريشه اي

نه برگي و نه مهمان ناخوانده اي كه بر روي دستانم بنشيند

و براي دل كوچكش آواز بخواند و بر خود بلرزد و با آهي سرد

دوباره پر باز كند و به اوج برود

و چه ناجوانمردانه تكه هاي خرد شده ام در شومينه

رو به چشمانش آتش گرفت و او فقط لذت برد

من در آتش ميسوختم و او . . .

و حالا زغالي بيش نيستم و خطي شدم بر

خطوط يخ زده ورق تا شايد ماندگار باشم و همه بدانند

روزي درختي بودم تنومند كه عشق مرا به زغالي

تبديل كرد سياه و دل سوخته . . .


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
کاش می شد
چهار شنبه 24 آبان 1391 ساعت 14:0 | بازدید : 558 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  

 

کاش می شد روی خط سرنوشت
روزهای با تو بودن را نوشت..
سرنوشت , ننوشت
گر نوشت , بد نوشت
اما باور کن نمی توان سرنوشت خویش را از سر نوشت !

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بیشتر از آنچه که تصور میکنی دوستت دارم و...
چهار شنبه 24 آبان 1391 ساعت 13:12 | بازدید : 504 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  

 

بیشتر از آنچه که تصور میکنی دوستت دارم و

بیشتر از آنچه باور داری عاشق توهستم

بیشتر از هر عشقی بر تو عاشقم و بیشتر از هر دیوانه ای مجنون تو هستم.

 

عزیزم من محتاج تو هستم و بدون تو زندگی برایم مفهومی

جز تاریکی و سیاهی ندارد!

دوستت دارم چونکه میدانم تو نیز مرا دوست میداری ،

دوستت دارم چونکه مرا باور داری و مرا لایق آن قلب پر از محبتت میدانی!

تنها آرزویم این است که تا آخرین لحظه زندگی ام در کنارتو باشم

و جز این از خدای خویش هیچ آرزویی را ندارم

عزیزم این قلب کوچک و شکسته و پر از عشق من تنها هدیه ای است

از طرف من به تو!

از تمام دنیا تنها همین قلب کوچک را دارم ، همین و بس!

عزیزم تا پایان با تو می مانم چونکه تنها تو هستی که

معنای واقعی عشق را به من ابراز کردی و آموختی!

آموختی که عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن و تا پایان زندگی دوست داشتن!

 

عزیزم به جز تو کسی برای من دوست داشتنی نیست و

به جز تو کسی لایق این قلب بی طاقت من نیست

هر جای دنیا که هستی بدان که در این دنیای بزرگ

کسی هست که عاشق و دیوانه تو می باشد !

هر جای دنیا که هستی بدان که من به انتظار تو می مانم تا تو را ببینم و

در آغوش خود بفشارم!

عزیزم دنیا خیلی بزرگ است ، این دنیا پر از عاشق و معشوق است ،

پر از لیلی و مجنون است، اما همه عاشقان یک سو ،

و من و تو نیز یک سوی دیگریم!

عزیزم تو دومین قبله عبادت منی و در همه لحظه ها بعد از خدا

تو را عبادت میکنم!

عزیزم بدون تو ،جایی در این دنیای بزرگ ندارم ،

و تنهاتر از من دیگر تنهایی نیست!

تو همان دنیای منی عزیزم ، به هر زیبایی های این دنیا که

می نگرم تو را میبینم .

دوستت دارم عزیزم خیلی دوستت دارم ،

آنقدر دوستت دارم که دیگر هیچگونه جای ابرازی برای آن نیست!

مستم از این عشق تو ، و پریشانم از غصه های تو و گریانم از اشکهای تو!

 

با تو پر از امیدم ، و رنگ خوشبختی را خوش رنگ از گذشته می بینم

با تو قلب من خوشبخت ترین قلب دنیاست ، با تو این دنیا برایم همان بهشت است!

 

عزیزم دوستت دارم … چون که در میان اینهمه عاشقان تو

توانستی بمانی با قلبم ، بسازی با احساسم و درک کنی زندگی ام را !

عزیزم دوستت دارم… چون که این قلب کوچک و پر از عشق مرا

در قلبت طلسم کرده ای و نگذاشتی هیچ کس دیگر قلب مرا از تو بگیرد !

اینبار با فریاد ، با چشمهای گریان ، با قلبی عاشق ،

با اراده و با احساسی پرا از دوست داشتن میگویم که

دوستت دارم تا همه عاشقان فریاد مرا بشنوند و

به من بنگرند و شرمنده شوند!


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
لمس کن
چهار شنبه 10 آبان 1391 ساعت 17:35 | بازدید : 539 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  

 لمس کن کلماتی را

که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد

لمس کن نوشته هایی را

که لمس ناشدنیست و عریان

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را

که خیس اشک است و پر شیار

لمس کن لحظه هایم را

تویی که می دانی من چگونه

عاشقت هستم٬

لمس کن این با تو نبودن ها را

لمس کن

همیشه عاشقت میمانم

دوستت دارم ای بهترین بهانه ام


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
روزهای از دست رفته
چهار شنبه 10 آبان 1391 ساعت 17:32 | بازدید : 537 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  
 

تکه تکه خاطرات شکسته را کنار هم چیدم

تکه تکه روزهای از دست رفته را

اما تو نبودی...

چقدر جایت میان خاطراتم خالی بود

در تمام آن روزها

چقدر به احساس بودنت نیاز داشتم

چقدر...

حالا تو هستی

جایی دورتر از گذشته و نزدیکتر به روزهای

در پیش

جایی میان خاطرات بارانی این روزهایم

کجایی....

دل نگرانی هایت ، دل نگرانم می کند

چقدر حرف برای گفتن با تو دارم

و چقدر واژه کم می آورم امروز برای 

از تو نوشتن...

                  هنوز زنده ام ...

  دنیام ساکته

                زنده ام .

                اگرچه سرد

پس روی سنگ قبر ها به دنباله من نگردید


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خیلی سخته
یک شنبه 7 آبان 1391 ساعت 1:36 | بازدید : 580 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 خیلی سخته کسی تموم زندگیت باشه اما توزندگیش یه ذره هم نباشی......

خیلی سخته روز تولد عشقی رو جشن بگیری که واسه عشقت اهمیت نمی ده .....

خیلی سخته هر روز غروب به انتظار دیدن کسی بری که مطمئنی دیگه

نمی بینیش.....

خیلی سخته آسمون واسه اینکه زنده ای اما زندگی نمی کنی بالا سرت سنگینی

کنه.....

 

 

خیلی سخته به کسی که تموم وجودته بگی:

اگه می خوای بری برو دیگه معطل نکن

خیلی وقته تو اوج بی حسی،اس ام اس گوشیت بگه:

 

{واسه همیشه خدافظ}

 

خیلی سخته کسی رو داشته باشی ، ولی نداشته باشیش ...

خیلی سخته که کسی رو دوست بداری و نتونی که دوستش داشته باشی ...
خیلی سخته که بخاطر کسی نفس بکشی ، ولی نباشه  تا تو صورتش خیره بشی و لذت ببری ...
خیلی سخته که بری تو دشت و جنگل و زیر بارون ، ولی فقط یادش با تو همراه باشه ...
خیلی سخته که همراه داشته باشی و احساس کنی که چقدر تنها هستی ...
خیلی سخته که عاشق باشی و حتی نتونی اسمشو به زبون بیاری ...
وای از این همه بیداد ...
 

فریاد از این آزمون طاقت سوز ...

 

  

خیلی سخته مثل الان باشی،

 

سینه پر حرف،وچشات پر اشک و نتونی حرفاتو بگی...

 

خیلی سخته واسش وبلاک درست کنی ولی اون حتی یه نگاهم نمیکنه

حتی نمیدونه

 

خـــــیلــــــی ســــخـــته وقتـــی از شـــدت بـــغـــض
گـــلـــو درد بگـــیری
 و هـــمـــه بگــــــند
لبـــاس گـــرم بـــپـــوش !!!

 

خيلي سخته که بغض داشته باشي ،اما نخواي کسي بفهمه ...
خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ...
خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ...
خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ...
خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ...
خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت ...
خيلي سخته دوسش داشته باشي اما نتوني باهاش بموني
خيلي سخته گريه کني ولي بهونه نداشته باشي
خيلي سخته

 

 خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
 

خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی ازخودت می پرسی یعنی،میشه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما
وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب،چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته بودن تو واسه اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون بشه عبادت
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی تا که بین دوپرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز واسش یه رویا بودی از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یکشب واسه چیدن ستاره ولی تا رسیدی اونجا ببینی روزشد دوباره
خیلی سخته که من وتو همیشه باهم بمونیم
انقدعاشق که ندونن دیوونه کدوممونیم

      خیلی سخته تنها شماره تلفنی که تو ذهنت حک شده،داشته باشی ولی نتونسته باشی که بااون 

     شماره تماس بگیری...

 

    خیلی سخته که ناخواسته از کسی که دوسش داری جدابشی واون موقعه خواسته باشی که بهش

    بفهمونی که همیشه بر خاطرات غبار نمینشینه،

 

     خیلی سخته که خواسته باشی یکی دیگه فراموشت کنه،ولی خودت نتونسته باشی که از یادش بری...

 

     خیلی سخته اسمی روکه خیلی دوست داریو بشنوی،ولی خودت روبه نشنیدن بزنی.

 

    خیلی سخته که کسی رو دوست داشته باشی ولی نتونسته باشی بهش بگی.

 

    خیلی سخته که تو اوج تنهایی بغض گلوتو گفته باشه،ولی نخوای که کسی از این موضوع خبرداشته باشه...

 

     خیلی سخته وقتی تنها خواسته ات از دنیا فقط رویای کسی باشه که دوسش ولی دنیا این روهم بهت نده...

 

    خیلی سخته تموم دارایت فقط فکر کرن به چشماش باشه ولی دنیا اونرو هم ازت بگیره...

   

    وتموم زندگیت وشادیت غرق شدن تو رویاش باشه ولی از اون محروم بشی

 

    خیلی سخته شب وقتی خوابش رو میبینی واز شدت دلتنگی از خواب میپری و میزنی زیر گریه

 

    باید این رو به خودت یاد آوری کنی که وقتی دیدیش ازش دوری کنی که اون نفهمه دلتنگش بودی و

   دوسش داری...

 

    نه بخاطر غرور خودت،نه

 

   فقط بخاطرخودش مجبوربشی فراموشش کنی

خیلی سخته تموم فکرت کسی باشه که اصلا به فکرت نیست ...

 

خیلی سخته تو یه نفر رو دوست داشته باشی ، ولی اون یه نفر ندونه یا نخواد بدونه.

 

خیلی سخته تو به یه نفر با یه نگاه عاشقانه نگاه کنی ، ولی اون با یه نگاه سرد و بی تفاوت نگاهت کنه.

 

خیلی سخته که تو شب ها با یادش بخوابی ، ولی اون لحظه ای به یاد تو نباشه.

 

خیلی سخته وقتی تو اون رو می بینی و لبخند می زنی ، اون با نگاه سردش لبخند رو روی لبهات منجمد کنه.

 

خیلی سخته وقتی توی آلبوم عکس هات عکس اون رو می بینی و با نوک انگشتات عکسشو نوازش می کنی قطره اشکی از چشمت عکس ها رو خیس کنه.

 

خیلی سخته اون همیشه توی قلبت باشه، ولی توی قلب اون یه نفر باشه ، به جز تو...

 

............به خدا قسم

 

..........خیلی سخته

خیلی

خیلی سخته مجنون کسی باشی که لیلی کسی دیگه شده

خیلی سخته با یه دنیاشادی واسه کسی گل بگیری که دیگه نمی بینیش....

خیلی سخته که دلت رو به کسی خوش کنی که یه دلخوشی دیگه داره ...

خیلی سخته آرزوی بارون کنی واسه کسی که یه عمره چتر روسرش گرفته

خیلی سخته چشات به دری خشک بشه که هیچ وقت واسه اومدن باز نشده و

 تو اینو می دونی اما باز هم منتظربشینی. 

خیلی سخته مدام با کسی حرف بزنی که فقط قاب عکسش باقی مونده


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
هر جای دنیا که باشــی .....
یک شنبه 7 آبان 1391 ساعت 1:10 | بازدید : 514 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 

به چشـم من نگاه نکن دوباره گـریت مـی گیره

                ســاده بگم که عشــق مـن باید تو قلبـــت بمیره

                      فاصلــه بین مــن و تـو از اینجا تا آسـموناسـت

                             خیلـی عزیزی واسه من اما زمونه بـی وفاست

                                   بــرای این در به دری تو بهتــرین گـواهمــــی

                                   دروغ نگو که می دونم همیشه چشم به راهمی

                             قســم نخور که روزگار به کام ما دو تا نبـــود

                       به هر کی عاشقــه بگو غــم که یکی دوتا نبود

                 بگـــو تا وقتــی زنده ام نگاه تـو سهـــم منــــه

          هر جای دنیا که باشــی دلم واست پر می زنه


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به تقویمت نگاه کردی ؟
جمعه 5 آبان 1391 ساعت 22:45 | بازدید : 548 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 



به تقویمت نگاه کردی ؟

به این روزای تکراری

به احساسی که تونستی

ازش چشماتو برداری

نمیفهمی که تو سینم

چه آه سینه سوزیه

به تقویمت نگاه کردی ؟

نگاه کردی چه روزیه ؟

به دنیای بدونه من

خدارو شکر که برگشتی

چه رفتاریو دیدی

که از این دیوونه نگذشتی

تو دنیای تو من مردم

منه دیوونه سربار

چه فرقی میکنه باشم

از امروز اسممم بردار

به روزای بده تقویمه رو دیوار

نمیدونم چرا اینقدر بد بینم

که حتی تویه رویا هم

کنار تو

یه چیزی رو شبیه سایه میبینم





 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
منو بي صدا شكستي
جمعه 5 آبان 1391 ساعت 22:41 | بازدید : 607 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 
 

چه آسون با حرفي ساده

منو بي صدا شكستي

فرصت دوباره خواستن

راه فريادمو بستي

يادمه كه بي بهونه

رفتي و تنهام گذاشتي

حتي واسه دلخوشي هم

نامه هامو برنداشتي

چرا وقتي كه ميرفتي

حتي يك جمله  نگفتي

تو سكوت تو شكستم

وقتي كه داشتي ميرفتي

يادمه با همه قولات

عشقمو ساده فروختي

هرچي ميخواستم بگم تو

لب فريادمو دوختي

رفتي و بدونه حرفي

جا گذاشتي خاطرمو

رفتنت هميشگي كرد

بغض تويه حنجرم رو




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
كاشكي وقت رفتن ميديدي
جمعه 5 آبان 1391 ساعت 22:37 | بازدید : 552 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

كاشكي وقت رفتن ميديدي كه جات ، بدجوري خاليه

نميدونستم كه يه روزي ميري ، عشقت پوشاليه

كاش ميشد و دلم طاقت مياورد ، قسمتم اين نبود

ميپوسم به خدا بي تو زير اين ، آسمون كبود

بي تو من ميميرم ديگه ، قلبم اينو واست ميگه

هرشب به ياد تو خيس گونه هام ، بي تو بيقرارم

حرفاي دلمو پيش كي بگم ، كسي رو ندارم

درمان دل من بودي ولي باز ، دلمو شكوندي

فكر نميكردم كه يه روزي بري ، رفتيو نموندي

بي تو من ميميرم ديگه ، قلبم اينو واست ميگه . . .


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
حس پايان . . . .
چهار شنبه 3 آبان 1391 ساعت 22:49 | بازدید : 533 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 






حس پايان در وجودم موج ميزنه ، ميخوام تموم بشم .

كنار پنجره ايستادم و به در نگاه ميكنم ، قرار بود امروز بياي .

دوست داشتم لحظه پايانم كنارم باشي و ببينمت ، اما دير كردي

دارم هر لحظه به پايان راه نزديكتر ميشم ، انگار سرعت زمان

صدها برابر شده ، به عقربه ها نگاه ميكنم و ملتمسانه ميگم آرومتر ،

توروخدا آرومتر

هنوز نديدمش ، هنوز منتظرم ، هنوز . . .

اما عقربه ها بي اعتنا تر با عجله دارن حركت ميكنن

دستام ميلرزه و نفسام به شماره افتاده چقدر سردمه ، از اين لرزش

دستام ميترسم

ياد گذشته ها افتادم همون روزايي كه هيچوقت نتونستم از ته دلم بخندم

همون روزايي كه لبخند ميزدم تا تمام دردمو توي لبخندم پنهان كنم

همون روزايي كه تكه هاي خرد شده ام رو تويه  خلوتم كنار هم ميذاشتمو

هيچ راهي براي سرهم كردنش پيدا نميكردم و آروم اشك ميريختم

بذار يكم دورتر برم ،

ياد روزي افتادم كه برا اولين بار ديدمت و چه احمقانه عاشقت شدم

بدنم سردتر شده و نفسم ديگه درنمياد ولي هنوز منتظرم بياي

يه بغض توي گلوم قلبمو قلقلك ميده و تمام تلاششو ميكنه از چشماي

سرخ شده ام فوران كنه ، ولي چشمه اشكم خشك شده

ميبيني با من چه كردي ؟ حتي ديگه اشكي برام نمونده .



تو سكوت اتاق صداي باز شدن در پيچيد و بالاخره تو آمدي

چقدر مردده صداي قدم هات ، توان اينكه برگردمو به استقبالت بيامو ندارم

صداي قدم هات ساكن شد و تو پشت سرم ايستادي

و ميگي سلام . . .

ميخوام جواب سلامتو بدم اما ديگه نفس ندارم

دير كردي و من لحظه رسيدنت به پايان رسيدم  ، منو تو آغوشت گرفتي و

چه بي صدا اشك ميريزي ، گرمي آغوش تو و تن سرد من

كنارت ايستادم و تن سردم رو به آغوش گرفتي و اشك ميريزي و ناله ميكني

چقدر آشناست جملاتت

دوستت دارم ، به خدا دوستت دارم

ولي چقدر دير ، وقتي كه به پايان رسيدم

وقتي كه نبودم تا اشكاي داغتو از روي گونه ات پاك كنمو بگم عزيزم گريه نكن

اين روزا ميگذره و يه روزي بالاخره خنده و شادي راهشو گم ميكنه و زنگ

در خونه مارو هم ميزنه و مهمونمون ميشه

چقدر تلخه وقتي از جسمم جدا شدم اشكاي داغتو  ديدم و

 دوستت دارم گفتنتو شنيدم و ناخوداگاه گريه كردم براي تمام

اشكهايي كه ريختم و نديدي و دوستت دارم هايي كه گفتم و نشنيدي

و چه تلخ به پايان رسيدم .



 



:: موضوعات مرتبط: تصاویر متحرک جالب! , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سیبی که ظاهر فریبنده ای داشت
چهار شنبه 3 آبان 1391 ساعت 22:31 | بازدید : 530 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  


آهسته و آرام در مسير ساده زندگي قدم ميزدم و

براي لحظه هاي زيباي زندگي ترانه ميساختم

لبخند شيريني هميشه همراهم بود و هيچوقت تنهايم نميگذاشت

گاهي قدم زنان و گاهي با حالتي كودكانه بالا و پايين ميپريدم و شاد

و آواز خوان دستي به شاخه هاي سرسبز زندگي ميكشيدم و رد ميشدم

به جايي رسيدم كه عطر خوشي مشام هر عابري رو پر ميكرد

و ممكن نبود كسي رو كنجكاو نكنه و مست به دنبال عطر نره

منم مست و واله در پي بوي خوش عطر به قدم هام سرعت دادم

يكي سيب ميفروخت !!!!!!

آن عطر خوش عطر سيب بود كه همه رو مست و واله كرده بود

منم دلم سيب ميخواست .....

براي خريد به كنار سبد هاي سيب رفتم .

_ : آقا بهاي سيب هايت چيست ؟

فروشنده : چيزه زيادي نيست !!! بهايش دلت است !!!

اگر سيب ميخواهي دلت را بده

سرخي سيب كورم كرد و  بوي سيب مستم ...

ناخودآگاه دست به سينه بردم و دل بيچاره رو از جا كندم

و بهاي سيب را پرداختم و سيب را در دست گرفتم و راه افتادم



با هر قدم كه دور شدم فقط سيب را بوئيدم و زمان گاز زدن آن فرا رسيد

سيب را گاز زدم ...

چه طعم بدي داشت سيب گنديده اي كه ظاهر فريبنده اي داشت

و چه تحوع آور بود وقتي ديدم آنجا لانه كرمي زشت و كور است

و همانگونه  چشمانم از اشك پر شد سيب از دستانم بر زمين آمد

سينه ام تنگ آمد ....

نفسم بند آمد ....

سيل اشكم آمد ....

در چشمم حلقه زد و

كمرم بشكست و

زانوانم به زمين سخت آمد

مدتي طول كشيد تا كه باز آيد جان

نور ديده ، قوت دست آمد

بايد آهسته خزيد

در طول اين شب تاريك و سياه

جان به فرياد آمد

. . .


 
 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
من و سكوتم و دنيايي از درد . . .
چهار شنبه 3 آبان 1391 ساعت 22:13 | بازدید : 559 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  
 

امروز 3 روز است كه آسمان دلگير است

خشم ميكند و طوفان به پا ميكند

تيره تر و روشن تر و گاهي مثل كودكي ميشود قبل از بغض و گريه

و وقتي ميگريد ميشود همانند عاشقي كه بر تمام هستيش ميگريد

و او نيز بر هست و نيست دنيا ميگريد

صداي تنهاييم در اتاق پيچيده است و مثل هميشه گوش خراش است

من و سكوتم به هم زل زده ايم ، سكوتم بغض كرده و من همچنان به او مينگرم

در گوشه اتاق كز كرده زانوهايش را در آغوش كشيده و سرش را همچون كودكي آواره

بر روي دستان قفل شده اش روي زانوهايش گذاشته

دلم به حال سكوتم ميسوزد ، هواي اتاق ، حال سكوتم ، احوال من ، خيلي دلگير است

سكوتم آرامش ميخواهد و با نگاهش مي گويد مرا به حال خود بگذار

بگذار و بگذر

سكوتم رنگش پريده ، حال خوشي ندارد

مي گويم با من سخن بگو ، نگاهم ميكند گويي مرا نميشناسد

نگاهش چه غريبانه از حال ميرود ، شتابان ميروم به سويش

در آغوش ميگيرمش ، چقدر سنگين شده !!!

خيلي بزرگ شده !

بلند كردنش ديگر در حد توانم  نيست  !

كمي آب ديده به روي صورت رنگ پريده اش ميپاشم شايد حالش جا بيايد.

اما صورتش ميسوزد . . .

از پاشيدن آب ديده به صورتش پشيمان ميشوم .

تكانش ميدهم ، كمي به خود مي آيد . . .

دوباره به صورتم زل ميزند

چقدر دلم گرفت ، بغض كردم و چشمانم پر از اشك شد 

حرارت داغ سوزش قلبم از چشم هايم فوران ميكند

قبل از فرو ريختن اشك هايم ، چانه كوچك سكوتم به لرزه افتاد

دو دستش را بالا آورد و با انگشتان ظريف و كشيده اش چشمانم را از اشك پاك كرد

لبانم را به بالا كشيد و خنده اي مصنوعي ساخت

دوباره در آغوش ميكشمش ، سنگين تر از قبل شده است

اما اينبار با تمام توانم در آغوش ميكشمش

و او در من حل شد . . .

و من و سكوتم در هم يكي شديم . . .




 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1