عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
هرگز نفهمیدم
سه شنبه 4 مهر 1391 ساعت 1:15 | بازدید : 617 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

خدایا...
هرگز نفهمیدم
اینجایی که هستم
تقدیر من است
یا تقصیر من است؟!

 

نایت اسکین

 

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
حبس کن مرا
دو شنبه 27 شهريور 1391 ساعت 4:9 | بازدید : 543 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 

مرا حبس كن در آغوشت
من ؛
براي
حصارِبازوان تـو
مجرم ترين زنداني ام ..!

 

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
عادت کردم
دو شنبه 27 شهريور 1391 ساعت 4:4 | بازدید : 577 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  

عادت کرده ام

 

    به طعم قهوه

 

 

 

 

 

 

 

     به آدم های پشت پنجره ی کافه

 

 

 

 

    به دست هایی که می روند

 

 

 

 

   به تو

 

 

 

 

    که رو به رویم نشسته ای

 

 

 

 

    قهوه ات را به هم می زنی

 

 

 

 

   می نوشی           می روی

         یکی به آدم های پشت پنجره ی کافه اضافه می شود.....


 

 


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
بعضی وقتا...!!
دو شنبه 27 شهريور 1391 ساعت 3:48 | بازدید : 553 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 

کل دنیا هم که داشته باشی

بازم دلت میخواد

بعضی وقتها فقط بعضی وقتها

برای یه لحظه هم که شده

همه ی دنیای یک نفر باشی


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
گلویم درد میکند!
دو شنبه 27 شهريور 1391 ساعت 3:35 | بازدید : 572 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

گلویم درد میکند!

از بس که بغض های نشکسته ام

را با دود سیگار و قهوه تلخ سیاه رنگ قورت دادم...!!


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
آخر هم نفهمیدم دردم را چگونه بگویم!
دو شنبه 27 شهريور 1391 ساعت 3:18 | بازدید : 544 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 

آخرنفهمیدم دردم را چگونه بگویم!

درد کشیدم...؟

درد گرفت...؟

درد آمد...؟

چرا هیچوقت برای درد فعل "رفتن"صرف نمیشود؟


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چهار شنبه 1 شهريور 1391 ساعت 17:27 | بازدید : 564 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

نمیدونم چرا چشمام گاهی بی اختیار خیس میشوند

میگویند حساسیت فصلی است

آری...من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم

 

 

کابوس می دیدم
از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم...
افسوس...
یادم رفته بود که از نبودت به خواب پناه برده بودم...

 

گاه دلتنگ میشوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
گئشه ای میشینم و حسرتها را میشمارم
و باختن ها را و صدای شکستن ها را...
نمیدانم من کدام امید را ناامید کردم
و کدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که اینچنین دلتنگم...

 1200000012000000120000001200000012000000120000001200000012000000120000001200000012000000

 

نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند که هر رهگذری را شبیه تو میبینم!!
نمی دانم غریبه ها "تو"شده اند
یا تو"غریبه"؟؟!!

   


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
سلام دوست جونای خودم خیلی بی معرفتید نظر نمیدید
سه شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 1:19 | بازدید : 576 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 

همیشه یادتون باشه که میگن شوخی نیمی از حقیقته

 

 

100000001000000010000000100000001000000010000000

 

از دست دادن کسی که دوستش داریم  خیلی دشوار است

اما اکنون به این نتیجه رسیدم که کسی،کسی را از دست نمیدهد زیرا مالک آن نیست

و این یعنی آزادی داشتن بهترین های دنیا بدون آنکه صاحبشان باشی...

زیاد خوب نباش...

زیاد دم دست نباش...

زیاد که خوب باشی دل آدمها را می زنی...

آدمها این روزها عجیب به خوبی ،به شیرینی،آلرژی پیدا کرده اند...

زیاد که باشی زیادی می شوی...

100000001000000010000000100000001000000010000000

به راستی چه سخت است خندان نگهداشتن لبها در زمان گریستن قلبها...

و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی...

و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهای تنهایی

در حالی که تظاهر کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد

اما چه شیرین است در خاموشی و خلوت به حال خود گریستن

100000001000000010000000100000001000000010000000

داغونی ام  از آنجا شروع شد که فهمیدم...

از میان این همه/ بود/ من در آرزوی یکی ام که /نبود/

100000001000000010000000100000001000000010000000

 

 

همیشه کسی رو دوست بدار که دهکده قلب

تو رو به صد آبادی هم نفروشد


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پنج شنبه 26 مرداد 1391 ساعت 23:29 | بازدید : 587 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

بعضی وقتها،مخصوصا آخر شبا که خواب از چشمات می پره و زل میزنی به سقف

و فقط وفقط خودتی با همه گذشته پشت سرت و آرزوهای پیش روت...

یهو می بینی یه چیزی سخت داره گلوت رو فشار میده...

آره بغضه

 

هیس!

میخوام بشنوم عاشقانه هایش را

که در گوشش زمزمه میکند

و به یاد بیاورم روزی را که

همین ها را در گوشم زمزمه میکرد

 

 

خدایا من خودم برات یه جعبه سیب میخرم...

دیگه زشته، بسته،

بیا با هم دوس باشیم،روی همدیگرو ببوسیم!

حله؟؟بیایم بهشت؟؟

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تنها کسم اشک
چهار شنبه 4 مرداد 1391 ساعت 23:10 | بازدید : 575 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

من تنها نيستم, اشکهايم را دارم, اشکهايي که از غم تو بر گونه هايم جاري است. من تنها نيستم, لحظه ها را دارم, لحظه هايي که يکي پس از ديگري عاشقانه مي ميرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند. من تنها نيستم چرا که خيالت حتي يک نفس از من غافل نمي شود. چقدر دوست دارم لحظه هايي را که دلتنگ چشمانت مي شوم. هر لحظه دوريت برايم يک دنيا دلتنگي است و چقدر صبور است دل من, چرا که به اندازه تمام لحظه هاي عاشق بودنم از تو دور هستم . ولي من باز چشم براهم... چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هديه کني مهربان من

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
جمعه 16 تير 1391 ساعت 11:49 | بازدید : 571 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

بیا ای مرگ جانم به لبم آمد چرا قاصدک خبر مرگ مرا نمی آورد

ای مرگ بیا در کلبه ام شوری برانگیز شمعی بربالینم بیافروز

آن کیست که هی مشت میزند بر در اتاقم در را گشودم روی او دیدم که غم است

که با این بیگانگی اش به من سر زده و مرگ شد همزبان وحشت تنهایی ام

 


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
اشک غم
پنج شنبه 15 تير 1391 ساعت 18:17 | بازدید : 572 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

خدایا در کنج این قفس زندگی ناله های نیمروزم و گریه های نیمه شبم و سخن بی خبر در خوابم مرا خسته کرده

نرم نرمک میریزد روی گونه ام اشکهایم هیهات چه کنم با این افسردگی ام

قطره قطره اشکهایم روی خاک می ریزد چه بی کس مانده ام و افسرده ام

ای دریغا آن شادمانی ها چه شد اینک من جز بار غم دردی ننوشم ز بس تلخی که از این قفس زندگی چشیدم

درون سینه ی من نگنجد چیزی غمی که من دارم خوشست با غم دلم عالمی که من دارم

خدایا وحشت تنهائیم گشت کسی با قصه من آشنا نیست در این عالم ندارم هیچ همزبانی به صد اندوه می نالم

شبم طی شد کسی بر در اتاقم نکوبید کسی با مهربانی دست مرا نگرفت دلم از این بیگانگی سوخت

به روی من هیچ عشقی نخندید امید شراب زندگی هیچوقت نداشتم دلخوشی در زندگی و برای زنده ماندن ندارم

هیچ عکسی به جز اشک غم در دفترم نیست

 


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
غم
پنج شنبه 15 تير 1391 ساعت 17:46 | بازدید : 582 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

من حاصل عمر خود ندانم جزغم                در عشق ز نیک و بد ندارم جزغم

یک همدم با وفا ندیدم جز درد                    یک مونس و نامزد ندارم جز غم

 

عشق تو مثل خون تو رگهای من                  نقش تو همیشه تو چشمهای من

یاد تو گرمی لحظه ی من                           اسم تو شروع قصه ی من

 

منم تنهایی منم ویرانی                               آن زنده به گور منم

منم که روی لبم گل غم کاشته شده                  منم که روی لبم غنچه ی غم و دلتنگی کاشته شده

 

من مانده ام تنها در ساحل دریای خاطرات         تو ماهی طلائی دریای من شدی

 

دلهای ما که چون دو کبوتر به نغمه بود            پر زد ز بام عشق بر قلّه های مبهم افسردگی نشست

دلم خون شد از این همه افسردگی                   همه جایم درد است و غم مرا فرا گرفته

 

اشکهایم آهسته می ریزد بر رخسار زردم           آرزو دارم برم جایی که دیگر برنگردم

این پریشانی را دیگر با کسی نگویم                 اشک گرم پر از دردم و آه سردم


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خط چرک هایم
سه شنبه 13 تير 1391 ساعت 2:55 | بازدید : 554 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )


 

سیلام

دوست جونای خوبم
قبول دارین توی زندگی هرکس؛
شبهایی هست...
که هیچوقت صبح نمیشه...!!!


درد داره کسی تنهات بگذارد که به جرم با او بودن همه تنهایت گذاشته باشند...

 


غمگینم...همانند عقب مانده ی ذهنی ای که در دنیای پاک خودش تقلآ میکند تا منظورش را به انسان های به ظاهرعاقل اطرافش برساند! ولی ...نمیتواند...!


 


خیلی وقتها بهم میگن چرا میخندی بگو ماهم بخندیم ..
اما هرگز نگفتن چرا غصه میخوری بگو ما هم بخوریم...!

 


خدا میشه تایمرتو خاموش کنی ؟
حباب خوشبختی من چرا وقتی به ده ثانیه میرسه میترکه؟

 


خیلی سخته دلت هوای یه نفر رو بکنه ولی نتونی بگی
خیلی سخته دلت بخواد صداش رو بشنوی
ولی نتونی
زنگ بزنی...

 


...باز همان ابرهای سیاه دوست داشتنی
و میل به غمگین بودن
که سرخوشی خاصی میدهد گاهی مثل زخمی که از کندن آن لذت می بری
برای خیانت هزارراه هست اما هیچ کدام به اندازه تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست...


دلگیرم... از خودم، که گذشتم... از تو که به سادگی رفتی..دلگیرم...از این شهر پرهیاهو، که من و تو توش تنهاترینیم...
من در حسرت تو، و تو در حسرت دیگری...

 


یه دختر تنها یه آسمون تردید به هرکسی دل بست ازش خیانت دید


خدایا ساده از خطاهایم بگذر همان گونه که ساده از آرزوهایم گذشتی...

 


من آدمی نیستم با این زخمها دردم بگیره
ولی این اشکارو کی میخواد گردن بگیره؟

 


هیچکس
برای من او نمیشود حتی خودش!

برای تو خاکی شدم و ماندم رد شدی از من به سلامت!
درد جای پایت در وجودم آسفالتم کرد!

 


میخواهم عوض شوم!
میخواهم آن سیب قرمزبالای درخت باشم
در دورترین نقطه
دقت کن!!!
رسیدن به من آسان نیست
اگر همتش را نداری
آسیبی به درخت نزن
به همان سیب های کرم خورده ی
زمین قانع باش

 


 

هر آهنگ غمگینی که گوش میدم به هر زبانی بغضم رو میشکند
نمیدانم...
بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است!!

 

 



نشانه میگیری
سنگ می اندازی و بعد خنده کنان!!
...لی...لی...لی...
پای میکوبی و میروی!!
بدجور با دلم(بازی)میکنی!

 


 

عطر تنت رو پیراهنم مانده ...
امروز بوییدمش عمیق عمیق!
و با هر نفس بغضم را سنگین تر کردم!
و به یاد اوردم گه دیگر تنت سهم دیگری ست ...
و غمت سهم من!

 
 


قصه اصحاب کهف یک شوخیست؛
اینجا یک روز که بخوابی همه تو رو از یاد میبرند...

 


 

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند...
معنی کور شدن را کره ها میفهمند...
سخت بالا بروی،ساده بیای پایین...
قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت
که در حرف زدن چشمها
بیشتر از حنجره ها میفهمند

 

 


 

خدایاچرا؟چرا؟چرا؟ باید زندگی کنیم
چرا باید بمیریم چرا باید وایسته بشیم
و دل ببازیم بعد قسمت هم دیگه نباشیم...
واقعا چرا؟راز خلقت چیه؟
نمیفهمم شاید درکم پایینه...
شاید ضعیفم واسه زندگی تو این دنیا
ای خداااااااااااااااااااا میشه مرخص بشیم از خدمت این زندگی؟...

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دستم به آسمانت نمیرسد
تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

  


 

گاهی اوقات فکر کردن به بعغیها
ناخودآگاه لبخندی روی لبانت می نشاند
دوست دارم این لبخندهای بیگاهم را و آن بعضی هایم را...!!

 


گاهی وقتها ناراحتی و دلت گرفته،با خودت فکر میکنی
به کی پناه ببری؟..میبینی نه کسی نمومنده دلت از همه دنیا پره...


دل من چه خردسال است ساده می نگرد ساده می خندد و ساده میپوشد
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی هست ساده می افتد ساده میشکند و ساده میمیرد...
دل من تنها سخت می گرید...

 


براتون پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنید
اما هنوز دلتون میخواد صداشو بشنوید
یهو میگید راستی؟!
میگه:جانم...؟!
آروم میگی: دوستت دارم...
آخ...
که این چند ثانیه آخر چقدر می چسبه...!

 


رفاقت یک ماجراست و جدایی یک قانون...
پس دل به ماجرا نبند که قانون همیشه اجرا میشود...

 


زیبایی ها را چشم میبینه و مهربونی ها رو دل...
چشم فراموش میکنه اما دل هرگز...
پس بدان تا زمانی که دل زنده است فراموش نخواهی شد

 


زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع
در ذهن به جز تو آفریدن ممنوع
غیر از تو ورود دیگران در قلبم عمرا،ابدا،هیچ،اکیدا،ممنوع

 


از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست
میخواهم آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم...

 


هی آدم ها...
باور کنید می خواهم از شما دورترین بمانم...
نزدیک که میشوید،
سردی عاطفه هایتان
وجودم را می لرزاند...
محض رضای خدا...
دور بمانید

 


خیلی سخته اون لحظه ای که اشک تو چشمات حلقه زده و
سعی میکنی با لبخندی روی لبت بگی:من
خوبم

 


اشتباه
از من بود پر رنگ نوشته بودمت...
به سختی پاک می شوی...

 


نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد...
ولی مردم نمیدانند که من دریایی از دردم
به ظاهر گرچه میخندم اما اندر سکوتی تلخ میگریم...

 


همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت میکنه
گفتم:میدونم
گفتن:این یعنی دوست ندارها
گفتم:میدونم
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی
گفتم:میدونم
گفتن:پس چرا ولش نمیکنی
گفتم:این تنها چیزیه که نمیدونم...!!

 


 

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش رو نشنوی
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده میگیری
میخواهم بدانم دستانت را بسوی کدام آسمان دراز میکنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراپ سپهری

 


این روزها... احساس میکنم...!!!
چقدر شبیه سکوتم...!!!
با کوچکترین حرفی... میشکنم...!!!

 


خداوندا جای سوره ای به نام"عشق"در قرآن تو خالیست
که اینگونه آغاز شود:
وقسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت

 


اگه زندگیم در یه کاسه آب خلاصه میشد
اونو بدرقه راهت میکردم...

 


قلبم یه خط میان میزند...
زود نیست!؟...
دست هر پیر زنی را گرفتم ،گفته:پیر شی مادر...
خدایا نکند در جوانی پیر شم...

 



یادته یه روز بهم گفتی
هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون
که نکنه نامردی اشک ها تو ببینه و بهت بخنده...
گفتم لگه بارون نیومد چی؟؟
گفتی اگه چشمهای قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره...
گفتم یه خواهش دارم؛وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار...
گفتی به چشم...حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره...
و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی...

 


دلم گرفته آسمون  نمیتونم گریه کنم
شکنجه میشم از خودم نمیتونم شکوه کنم!
انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده
آخ داره باورم میشه خنده به ما نیومده...!

 


خدائیش قدیمیا یه چیزی حالشون بوده!
آلبرت انیشتین میگه:عشق مثل یه ساعت شنی میمونه
همزمان که قلبت رو پر میکنه عقلت رو خالی میکنه

 



|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
امشب از قلم اقتاده ام
دو شنبه 4 تير 1391 ساعت 23:30 | بازدید : 613 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
 

به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم، آرزوم بود که من امشب پیش تو وایساده باشم.

چه لباسهای قشنگی، بهت میاد چقدر عزیزم تو میخندی و من از دور دارم اشکامو میریزم.

خوش سلیقه هم که بودی،آره بهتر از من اونه سرتره ازم میدونم اون که میخاستی همونه.

تازه فهمیدم حسودم،دست تو تو دست اونه ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو میدونه.

حالا تو دست تو حلقه است،دست اون حلقه تو دستات یا من اشتباه میبینم یا دروغ بود همه حرفات...

بله رو بگو گل من، تو ازم خیری ندیدی آرزوم بود که ببینم تو،رخت دامادی.

حالا هر دو حلقه داریم،تو،تو دستت من تو چشمام،توزدی من اما موندم،زیر قولت روی حرفام.

بله رو بگو گل من بگو و شرش رو بکن،من و زندگی بی تو،باورم نمیشه اصلا...

میزنم بیرون از اینجا بله رو میگی نباشم،میرم اون بیرون یه گوشه دست به دامن خداشم.

بله روگفتی تموم شد،دیگه این آخر کاره هی میخام بگم مبارک ولی یغضم نمیزاره.

..


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دلم میخواهد از یاد نگاهم
یک شنبه 4 تير 1391 ساعت 22:59 | بازدید : 536 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
 

دلم میخواهد از یاد نگاهم

گاهی سوال میشود برایم سوال میشود که میتوانم فراموشت کنم؟ میتوانم تو را نبینم؟میتوانم تو رو از یاد ببرم؟میتوانم حضورت را از خاطره هایم از زندگی ام پاک کنم؟ میتوانم بی تو به راهم ادامه دهم؟ وبه فرض توانستن اصلا میخواهم این کار را بکنم؟

این سوال هم میشود که تو فراموشم میکنی؟...اصلا من حضوری دارم پیش تو؟... ردی از من در خاطره هایت هست تا بگویم میخواهی حضورم را پاک کنی؟...

با اینکه فکر میکنم جواب سوال خودم را میدانم باز دچار تردید میشوم چه رسد به جواب سوال تو.

میدانم که نه میتوانم و نه میخواهم تورا فراموش کنم اما انگار میتوانم.آخر گاهی بی آنکه خودم متوجه باشم که چطور،یک دفعه میبینم از یاد برده ام، گویی آرام آرام مشغول کسانی وچیزهایی میشوم که دچار فراموشی ام میکنند و ناگهان چنان که انگار از خوابی از چرت زدنی بی اختیار بیرون بیایم به خودم می آیم، به خودم قول میدهم که دیگر اجازه ندهم ندانسته و بی اختیار در دایره فراموشی بی افتم.به تو قول میدهم هر طور شده سعی میکنم به یاد تو باشم ولی بازهم این اتفاق تکرار میشود...با خودم فکر میکنم من که نه میتوانستم و نه میخواستم فراموش کنم دچار فراموشی شدم.من که به یاد تو به حضور تو نیاز داشته و دارم،از یاد بردم...تو که نه به من نه به حضور من نیاز نداری چطور؟از این فکر تمام تنم مورمور میشود و به خودم میلرزم

...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاحالاشده
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391 ساعت 21:58 | بازدید : 561 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
   

تاحالاشده یکی رودوست داشته باشید نخواید بهش خیانت کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تاحالاشده بخواید هیچکی تو دنیانباشه فقط فقط اون باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تاحالاشده اونقدردوسش داشته باشیدکه به هیچکی حتی نگاه هم نکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تاحالاشده کسی رو اونقدردوست داشته باشیدکه حاضر باشید بخاطرش جون بدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شده بفهمه دوسش دارید و ولت نکنه نشده خوب

خیلی سخته وقتی بهت بگه نمیخوامت نمیتونم تا آخرباهات باشم

بخدا که سخته

آخر نامردیه تو اونقدر دوسش داشته باشی واون به راحتی ولت کنه

دنیا اینه دیگه

اون نمیفهمه بعدرفتنش باعث چیا میشه نمیفهمه که باعشق بازی میکنه


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خيلي سخته
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391 ساعت 21:52 | بازدید : 556 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
    

خيلي سخته كه بغض داشته باشي امانخواي كسي بفهمه

خيلي سخته كه عزيزترين كست ازت بخوادفراموشش

كني..........

 

خيلي سخته سالگردآشنايي باعشقت روبدون

حضورخودش جشن بگيري.......

خيلي سخته كه روزتولدت،همه بهت تبريك بگن،جزاوني

كه فكرميكني به خاطرش زنده اي....

خيلي سخته كه غرورت روبه خاطريه

نفربشكني،بعدبفهمي دوست نداره.......


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
کسی حالم نمی پرسه
شنبه 23 ارديبهشت 1391 ساعت 3:0 | بازدید : 677 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
 

 

در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه
به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه
نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه
از این سرگشتگی بیزارم و بیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار
برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود
برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود
در این سرداب ظلمت نور راهی بود
در این اندوه غربت سرپناهی بود
شب پر درد و من از غصّه ها دلسرد
کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد
اسیر صد بیابان وَهم و اندوهم
مرا پا در دل و سنگین تر از کوهم

ببخش اگه تو قصه مون
دو رنگ و نامرد نبودم
ببخش که عاشقت بودم
خسته و دل سرد نبودم
ببخش که مثل تو نشد
خيانتو ياد بگيرم
اگر که گفتم به چشات
بزار واسه تو بميرم
ببخش اگه تو گريه هام
دو رنگي و ريا نبود
اگر که دستام مثه تو
با کسي آشنا نبود
ببخش اگه تو عشقمون
کم نمي ذاشتم چيزي رو
ببخش که يادم نمي ره
اون روزاي پاييزي رو
لياقت دستاي تو
بيشتر از اين نبود عزيز
نه نمي خوام گريه کني
براي من اشکي نريز
لياقت چشمای تو
نگاه ِ پاک ِ من نبود


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
کوچه تنهایی خیال
شنبه 23 ارديبهشت 1391 ساعت 2:43 | بازدید : 612 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
 

 

بی تو مهتاب بازشبی ازآن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدارتو شد لبریز ازجام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

یادم آید که شبی باهم ازآن کوچه گذشتیم

پرگشودیم ودرآن خلوت دل خواسته نشستیم

ساعتی برلب آ ن جوی نشستیم

توهمه رازجهان ريخته درچشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

یادم آید تو به من گفتی:

ازاین عشق حذرکن

لحظه ای چند براین آب نظر کن

آیینه عشق گذران است

توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش که فردادلت بادگران است

تافراموش کنی چندی ازاین شهر سفرکن

باتو گفتم حذرازعشق ندانم

سفرازپیش تو هرگزنتوانم

اشکی ازشاخه فروریخت

مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت

اشک درچشم تو لرزید

ما ه برعشق تو خندید

یادم آید که دگرازتو جوابی نشنیدم

پای دردامن اندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم

رفت درظلمت غم آن شب و شبهای دگرهم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبرهم

نکنی ازآن کوچه ها گذرهم

بی تو اما من باچه حالی ازان کوچه گذشتم

یه شب خوب تو آسمون یه ستاره چشمک زنون

خندیدو گفت: کنارتم تا آخرش تا پای جون

ستاره قشنگی بود آروم و ناز و مهربون

ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون

امازیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون

ابری اومدستاره رو دزدید و برد نامهربون

حالاشبابه یاد اون زل می زنم به آسمون

دلم می خواد داد بزنم این بود قول و قرارمون

تورفتی وازخودتم نذاشتی حتی یه نشون

 

 


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
جدایی
شنبه 23 ارديبهشت 1391 ساعت 2:38 | بازدید : 598 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
    

 

خاطرت آید که آن شب ازجنگلها گذشتیم برتن سبز درختان یادگاری می نوشتیم

بامن اندوه جدایی نمی دانی چه ها کرد نفرین به دست سرنوشت تو را ازمن جدا کرد

بی تو بر روی لبانم بوسه پژمرده گشته بی تو ازاین زندگانی قلبم آزرده گشته

بی تو ای دنیای شادی دلم دریای درد است چون کبوترهای غمگین نگاهم سرد ومات است

ای دلت دریاچه نور گر دلم را شکستی خاطراتم را بیاد ار هر جا نشستی

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چقدر سخته
شنبه 23 ارديبهشت 1391 ساعت 2:23 | بازدید : 696 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )


 



چقدر سخته احساستو پشت پرده ی غرورت پنهان کنی

چقدر سخته بغضتو تو هاله ی لبخند محو کنی

چقدر سخته حقیقتو زیر دروغات تو قلبت دفن کنی

چقدر سخته دلتنگی تو از خودتم مخفی کنی

چقدر سخته با زبونت حرف دلتو معنا کنی

چقدر سخته وقتی باهاش حرف میزنی نبودشو قبول کنی

چقدر سخته قضاوت اشتباه قلبتو در موردش بیان کنی

چقدر سخته ندونی میدونی یا نمی دونی که راهتو انتخاب کنی

چقدر سخته پازلیو که چیدی با دستای خودت خراب کنی

چقدر سخته نبود کسی در کنارتو قبول کنی

چقدر سخته اشتباهتو قبول کنی ولی نتونی چیزیو عوض کنی

چقدر سخته خودتو واسه فراموش کردنش فرا موش کنی

چقدر سخته بار انسان بودنو تحمل کنی

چقدر سخته پنهان شدن...

چقدر سخته فرار کردن...

چقدر سخته بودن ...

 

 


 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یادته
شنبه 23 ارديبهشت 1391 ساعت 2:20 | بازدید : 608 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

یادته یه روزبهم گفتی هروقت خواستی گریه کنی برزیربارون که نکنه

 

نامردی اشکاتوببینه بهت بخنده......

 

گفتم:اگه بارون نیومدچی گفتی؟گفتی اگه چشمای قشنگ توبباره آسمونم

گریش می گیره...........

گفتم یه خواهش دارم وقتی آسمون چشام خواست بباره تنهام نذار گفتی به

چشم........

حالامن دارم گریه می کنم وآسمون هم نمی باره توهم اون دور دورا

ایستادی وبه من می خندی .........

بخداکه نامردی

 


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
دلم گرفته
شنبه 23 ارديبهشت 1391 ساعت 1:49 | بازدید : 656 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

دلم گرفته از آدمای که میگن دوستت دارم ولی

معنیشو نمیدونن از آدمایی که میخوان مال اونا

باشی ولی خودشون مال تو نیستن از آدمایی که

میخوان عاشقشون باشی ولی دلشون صد جا دیگه

گیره از آدمایی که دم از رفاقت میزنند ولی موقع

ثابت کردن که میرسه پشتتو خالی میکنن دلم گرفته

از این دنیای کثیف که مرد و مردونگی نباید توش

وجود داشته باشه


 

                      واقعاچرامردومردونگي فقط بايد تووجود آدماي گذشته باشه وپس

چرابارفتن

اون معرفتم رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
چقدرسخته
شنبه 23 ارديبهشت 1391 ساعت 1:34 | بازدید : 593 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )
   

هميشگي روي قلبت هديه داد زل بزني وبه جاي اينكه لبريزكينه ونفرت شي

حس كني كه هنوزم دوسش داري

چقدرسخته دلت بخوادسرتوبازبه ديواري تكيه بدي كه يه بارزيرآوارغرورش

همه وجودت له شده

چقدرسخته توي خيالت ساعت هاباهاش حرف بزني اماوقتي ديديش هيچ

چيزي جزسلام نتوني بگي

چقدرسخته وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشك گونه هاتوخيس كنه ولي

مجبورباشي بخندي تانفهمه كه هنوزم دوسش داري

چقدرسخته گل آرزوهاتوتوباغ ديگري ببيني وهزاربارتوخودت بشكني

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطلب جالب
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 ساعت 11:44 | بازدید : 570 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...

وقتي

يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي

طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن

همه چي با يک نگاه شروع ميشه

اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...

محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.

حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.

مي بيني كار دل رو؟

شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و

جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...

از چيزي ميترسي ...

صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم مي زنه

به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟

راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده

طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه

وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن

گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه !

آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا

وقتي باهاته همش سرش پائينه

تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده

ديگه از آن خودت نيستي

بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت

سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...

فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...

خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...

هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...

وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...

ولي اون ...

سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه

اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !

دنيا رو سرت خراب ميشه

همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو

بهش مي گي من … من … من

از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه

ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه

يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد

دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه

دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...

دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد

بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...

وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!

انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...

ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...

بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...

بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني

آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني

تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟

و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني

دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي...


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
دلم خیلی گرفته
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 ساعت 4:1 | بازدید : 562 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 
باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه دلتنگی اسیرم.

باز دلم از دنیا و از این زندگی گرفته است.

سهم من در این لحظات تلخ دو چشم خیس است و یک قلب شکسته.

قلبی شکسته که دیگر هیچ امیدی به زندگی دوباره ندارد.

احساس تنهایی میکنم ،

احساس میکنم
تنهایی دوباره جای خالی عشق را با حضور سردش پر کرده است،

تمام نگاهم به قاب عکست است.

تو را میبینم
و حسرت آن روزهای شیرین با هم بودنمان را میخورم

و دوباره چشمهایم
مثل همیشه بهانه تو را میگیرند.

چه یادگاریهای تلخی را از عشقمان برجا گذاشتی.

دو چشم خیس ، یک قلب شکسته و نا امید، چند خاطره تلخ ،

یادگاری از عشق تو بود ای بی وفا.

 




 

[تصویر: 024156_Night-Skin.com-عکس_های_دختران_زیبا-47708.jpg]






 

دلم خیلی گرفته ،

اینبار دیگر کسی نیست که دلم را با حرفهایش آرام کند،

با من درد دل کند و به من امید و دلگرمی بدهد،

دیگر کسی نیست که با دستان مهربانش

اشکهای مرا از گونه هایم پاک کند و مرا نوازش کند،

تنها خودم هستم،

دل پر از دردم است و یک بغض کهنه در گلویم.

هوای دلم ابری است و دلگرفته ،

کاش دلم بارانی میشد تا از این حال و هوای تلخ بیرون بیایم.

کجایی ای یار بی وفایم ،

کجایی که زندگی بدون تو یک کاووس است.

دلم بدجور هوایت را کرده است ،

چرا رفتی، رفتی و دلم را با خود نبردی.

 

[تصویر: 024717_درياب_مرا،_دريا.jpg]





 

رفتی اما بدان که اینجا تنهاتر از من دیگر هیچ تنهایی نیست .

رفتی اما بدان که دیگر در این دنیا هیچکس مثل من دیوانه وار تو را دوست نخواهد داشت.

هنوز هم چشمهایم از دوری تو بارانی است،

و هنوز هم تو با همه بی وفایی ها و سنگ دلی هایت برای من مقدس و عزیزی.

تو لیاقت این قلب شکسته مرا داری و خواهی داشت.

و باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه درد نگفته در دلم اسیرم.

کاش بودی و با من درد دل میکردی ،

کاش بودی و مثل گذشته به من امید میدادی.

مرا با ان صدای مهربانت آرام میکردی ،

مرا با آن کلام رویاییت
درمان میکردی.

همان کلامی که گویا مدتی است فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری.

اما من هنوز هم به تو میگویم آن کلام مقدس را : دوستت دارم عزیزم.
 

 






 

زندگی بدون تو همین است، دلتنگی، غم، غصه، گریه

زندگی بدون تو همین است، یک دل ابری و گرفته و یک عالمه درد در دل.

همانی قلبی که با حضورت یک خانه سرخ و پر از صفا و صمیمیت شده بود

اینک یک ویرانه شده ؛ که در آن ویرانه یک پنجره شکسته

و بسته رو به خوشبختی یک قاب شکسته از عکس تو

و یک دنیا دلتنگی است.

دلم بدجور گرفته است،

دلی که دیگر حتی با بهانه های چشمانم نیز آرام نمی شود.

چشمانم از من شاکی اند ، قلبم مرا نفرین میکند

و دستانم تشنه گرفتن دستان مهربان تو اند.

 

[تصویر: 025437_431496_cq7r8fNG.jpg]
امضای آزیتا
وقتی نیست نباید اشک بریزی
باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ….تا کوه شوند ، تا سخت شوند،
همین ها تو را میسازد…سنگت می کند درست مثل خودش !
باید یادت باشد حالا که نیست
اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟
آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.
 

 


|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
هیچکس نیست فقط خواستم بنویسم
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391 ساعت 1:28 | بازدید : 569 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

 

 


حالا که قلب من عاشق تو هست ، حالا که بعد از مدتی دل من دیوانه تو است بیا و مثل روزهای گذشته به من و این عاشقم عشق بورز.
حالا که با هم عهد عشق را بستیم و تمام سدهای زندگی را شکستیم بیا و تا ابد برای من باش.
دوستت دارم ، به خدا خیلی دوستت دارم .
این کلام مقدس تنها لایق تو است ، پس میگویم تا باور کنی که خیلی دوستت دارم.
تو برایم خیلی عزیزی عزیزم ، تو یک قبله امید برای منی.
در برابرت سجده میکنم ای قبله امیدم تا تمام آرزوهایی که با تو دارم به حقیقت تبدیل شوند.
با من مثل روزهای گذشته باش ، یک لحظه هم از من ناامید نباش .
دلم نمیخواهد سردی قلبت را در قلبم حس کن ! بیا تا مثل دو عاشق واقعی در آسمان خوشبختی پرواز کنیم تا همه عاشقان با حسرت به من و تو بنگرند.
حالا که من دیوانه وار تو را دوست دارم تو نیز عاشقانه مرا دوست داشته باش.
اگر اشتباه کردم ، مرا ببخش ، اگر با قلبت مدارا نکردم مرا ببخش ، به خدا خیلی دوستت دارم و طاقت یک لحظه غمت را ندارم.
تا مرا داری شاد باش ، با شادی تو من نیز آرامم.
به من عشق بورز ، من به محبت کن ، مرا باور کن ،با مهر و محبتت مرا شاداب کن .
تنها امیدم تویی ای تمام هستی ام ، تنها عشقم تویی ای تمام زندگی ام.
مگر به جز تو چه کسی را دارم ، باور کن که جز تو تنها خدا را دارم.
پس به آن خدایی که میپرستم دوستت دارم عزیزم.اینو تقدیم میکنم به هیچکس هه

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1