من و سكوتم و دنيايي از درد . . .


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی . . .♥♥ اینجا آسمان از دل من تیره تر است ، روزگارم ابریست ، من اگر تنهایم ، یاد تو با من هست♥♥ مهربانم روزگارم ابریست ، کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی ♥♥ آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ♥♥ ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من! بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان dehkadeye gham و آدرس azi.love.girl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 208
بازدید دیروز : 221
بازدید هفته : 208
بازدید ماه : 1082
بازدید کل : 76414
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 441
:: کل نظرات : 96

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 208
:: باردید دیروز : 221
:: بازدید هفته : 208
:: بازدید ماه : 1082
:: بازدید سال : 9910
:: بازدید کلی : 76414

RSS

Powered By
loxblog.Com

khat cherk haye del tangi azi

تبلیغات
من و سكوتم و دنيايي از درد . . .
چهار شنبه 3 آبان 1391 ساعت 22:13 | بازدید : 560 | نوشته ‌شده به دست azita | ( نظرات )

  
 

امروز 3 روز است كه آسمان دلگير است

خشم ميكند و طوفان به پا ميكند

تيره تر و روشن تر و گاهي مثل كودكي ميشود قبل از بغض و گريه

و وقتي ميگريد ميشود همانند عاشقي كه بر تمام هستيش ميگريد

و او نيز بر هست و نيست دنيا ميگريد

صداي تنهاييم در اتاق پيچيده است و مثل هميشه گوش خراش است

من و سكوتم به هم زل زده ايم ، سكوتم بغض كرده و من همچنان به او مينگرم

در گوشه اتاق كز كرده زانوهايش را در آغوش كشيده و سرش را همچون كودكي آواره

بر روي دستان قفل شده اش روي زانوهايش گذاشته

دلم به حال سكوتم ميسوزد ، هواي اتاق ، حال سكوتم ، احوال من ، خيلي دلگير است

سكوتم آرامش ميخواهد و با نگاهش مي گويد مرا به حال خود بگذار

بگذار و بگذر

سكوتم رنگش پريده ، حال خوشي ندارد

مي گويم با من سخن بگو ، نگاهم ميكند گويي مرا نميشناسد

نگاهش چه غريبانه از حال ميرود ، شتابان ميروم به سويش

در آغوش ميگيرمش ، چقدر سنگين شده !!!

خيلي بزرگ شده !

بلند كردنش ديگر در حد توانم  نيست  !

كمي آب ديده به روي صورت رنگ پريده اش ميپاشم شايد حالش جا بيايد.

اما صورتش ميسوزد . . .

از پاشيدن آب ديده به صورتش پشيمان ميشوم .

تكانش ميدهم ، كمي به خود مي آيد . . .

دوباره به صورتم زل ميزند

چقدر دلم گرفت ، بغض كردم و چشمانم پر از اشك شد 

حرارت داغ سوزش قلبم از چشم هايم فوران ميكند

قبل از فرو ريختن اشك هايم ، چانه كوچك سكوتم به لرزه افتاد

دو دستش را بالا آورد و با انگشتان ظريف و كشيده اش چشمانم را از اشك پاك كرد

لبانم را به بالا كشيد و خنده اي مصنوعي ساخت

دوباره در آغوش ميكشمش ، سنگين تر از قبل شده است

اما اينبار با تمام توانم در آغوش ميكشمش

و او در من حل شد . . .

و من و سكوتم در هم يكي شديم . . .




 




|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: